سپیده‌دم

شب‌های غرغر

وقتی کارم تا دیروقت طول می‌کشد، با ماشین یکی از همکاران که بین ساعت‌های 9:15 تا 10 از روزنامه خارج می‌شود، به خانه برمی‌گردم. او می‌رود قاسم‌آباد و من را سر راه، در چند قدمی خانه پیاده می‌کند. امشب، چهارمین شب متوالی بود که با او برگشتم. در این چهار شب، آن‌قدر درباره‌ی بدبختی‌ها و ناراحتی‌هایم صحبت کرده‌ام که خودم عذاب وجدان گرفته‌ام! فکر می‌کنم دوست ندارد بگوید از این حرف‌ها نزن، ولی توی رودربایستی مانده! به هر حال، بعد از اتفاقی که حدود 10 روز پیش افتاد، بیش‌تر از قبل، چشم‌هایم را به روی سختی‌ها و ناراحتی‌های کاری‌ام باز کرده‌ام؛ شاید هم ناخودآگاه بوده. هر روز چیزهایی (غالباً تکراری) می‌بینم که ناراحتم می‌کند. امشب سعی کردم کمی خودم را کنترل کنم و از خوبی‌ها و خوشبختی‌ها بگویم. در همین سطور (که گرچه همکارم نمی‌خواند) از صبرش متشکرم!

راستی، شاید از این که فهمیدید شب‌ها ساعت 9 به بعد از روزنامه بیرون می‌آیم، فکر کنید که زیادی کار می‌کنم، باید بگویم نه، «خیلی زیادی» کار می‌کنم! ماهِ کاری ما روزنامه‌نگارها، به جای روز اول ماه، از شانزدهم ماه شروع می‌شود و تا پانزدهم ماه بعد ادامه دارد. من هم در ماه اخیر، یعنی از 16 بهمن تا امروز یعنی 11 اسفند، (که 3 روزش باقی مانده) رکورد اضافه‌کارم را شکسته‌ام! یعنی در 22 روز کاری، دقیقاً 100 ساعت اضافه‌کاری دارم! ماه قبل هم رکورد را شکسته بودم و 85 ساعت اضافه‌کار داشتم! ظاهراً قرار است هر ماه رکوردم را بهبود دهم!

۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

چرا به داستان نیاز داریم؟

این همون یادداشتیه که توی پست قبلی نوشتم. به نظرم خیلی خوب شده. برای نوشتن این یادداشت، 2 فصل از 4-5 فصل یه کتاب رو (پیشینه، نقش و اهمیت داستان در زندگی انسان اثر محمدرضا سرشار) خوندم. ضمناً اون زندانی رژیم پهلوی که توی پاراگراف آخر بهش اشاره شده و نشد اسمش رو بیارم، «محسن مخملباف» هستش که بعدها کارگردان شد و الان هم معلوم نیست دقیقاً چیه!

همه‌ی ما در زندگی‌مان «داستان» خوانده یا شنیده‌ایم. شاید هیچ‌کدام از آثار تولستوی را نخوانده باشیم ولی حداقل بخشی از «مدیر مدرسه»ی جلال آل‌احمد یا «موسی و شبان» مولانا را در کتاب ادبیات فارسی دبیرستان، دیده‌ایم. احتمالاً در این زمانه، کسی را نمی‌توان پیدا کرد که هیچ‌گاه داستان نخوانده باشد. اما ببینیم داستان، به عنوان پرمخاطب‌ترین گونه‌ی مکتوبات، چه اهمیتی برای زندگی انسان دارد؟ آیا تنها سیری خیال‌انگیز را به ما هدیه می‌کند؟

علاقه به داستان در میان انسان‌ها، قدیم و جدید یا فقیر و غنی نمی‌شناسد؛ پادشاهان گذشته، همان‌طور که در بسیاری از روایت‌های تاریخی گفته شده، به داستان علاقمند بودند. از پادشاهی گمنام که «قصه‌های هزار و یک شب» را برایش درست کرده‌اند گرفته تا خسروپرویز و حتی معاویه(!) که شاید وجه مشترک آن‌ها با مردم عادی، چیزی جز علاقه به داستان نباشد! در آن زمان و برای پادشاهان، مهمترین فایده‌ی داستان‌شنوی، دانستن روش مملکت‌داری بود. در قصه‌ی مشهوری نقل شده است وزیر بهرام دوم ساسانی که از خشم او می‌ترسیده، با استفاده از یک داستان، شاه را به وضعیت بد مردم سرزمینش آگاه کرده است.

بخشی از اهمیت داستان به خاطر تبادل‌های فرهنگی با دیگر ملت‌هاست. داستان‌ها معمولاً روش زندگی دیگران را به ما می‌آموزند. ما با خواندن داستان درمی‌یابیم که ملت‌ها (چه در گذشته و چه امروز) چگونه زندگی کرده یا می‌کنند. در طول تاریخ، بسیاری از آداب و رسوم، از این راه وارد فرهنگ‌های مختلف شده و با تغییراتی متناسب با وضعیت مردم منطقه‌ی مقصد، آداب و رسومی نو ساخته‌اند. به این روش، ملت‌ها بسیاری از عادت‌های خوب را از فرهنگ‌های دیگر انتخاب کرده و آگاهانه یاد گرفته‌اند.

بخش بزرگی از فرهنگ عامه‌ی همه‌ی ملت‌ها، داستان‌ها و حکایت‌هاست. بعضی از آن‌ها مانند «گلستان» و «بوستان» سعدی در دوره‌ی متوسط و بعضی دیگر مانند «کمدی الهی» دانته در دوره‌ی ضعف و انحطاط زبان‌ها نوشته شده‌اند. با این حال زبان‌شان را جانی تازه دادند و برای صدها سال بیمه کردند. امروزه بسیاری از عبارت‌های سعدی و دانته در زبان‌های فارسی و ایتالیایی، به ضرب‌المثل تبدیل شده و آن‌چنان در زبان ملت، ریشه کرده که جداشدنی نیست. این نمونه‌های عالی، زبان‌ها را از خطر نابودی نجات داده‌اند.

جریان‌های فکری و حتی سیاسی نیز در طول دوران‌های مختلف، استفاده‌های زیادی از داستان‌ها کرده‌اند. به گفته‌ی یکی از زندانیان سیاسی دوره‌ی پهلوی، مارکسیست‌هایی که در آن زمان زندانی بوده‌اند، بیشتر از آن که مهمترین منابع پایه‌ی ماتریالیستی را خوانده باشند، رمان «مادر» ماکسیم گورکی را خوانده بودند! علاوه بر آن، رمان «قلعه‌ی حیوانات» به عنوان داستانی مهم و بسیار پرفروش در اوایل جنگ سرد، با زبانی نمادین، ضربه‌ای بزرگ به دیکتاتوری کمونیسم وارد کرد؛ کاری که شاید چندین پیروزی اتحاد جماهیر شوروی را در رقابت بزرگ تسلیحاتی، بی‌اثر کرد.

علاوه بر آن آموزش، یکی از کارکردهای رسانه‌هاست که در داستان هم نمود دارد. قرآن کریم به عنوان یک نثر متعالی و شیوا، از ظرفیت‌های داستان برای آموزش استفاده کرده است. قرآن حتی تا آن‌جا پیش رفته است که داستانی را (با ویژگی‌هایی قابل استخراج) به عنوان «احسن‌القصص» معرفی کرده است؛ کاری که مشخص می‌کند داستان‌ها «خوب» و «بد» دارند و بعضی‌هایشان از بقیه بهترند. افلاطون در کتاب مشهور «جمهوریت» درباره نقش مادران برای تربیت کودکان با استفاده از داستان، نوشته است: «پرورشی که روح اطفال به وسیله‌ی حکایات حاصل می‌کند، به مراتب بیشتر از تربیتی‌ست که جسم آن‌ها به واسطه‌ی ورزش پیدا می‌کند.»

۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۲۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

برنامه‌ای پرمحتوا و جذاب برای کودکان در مسجد «نقویه»ی مشهد؛ پرده‌خوانی با فناوری روز برای بچه‌های امروز

چند دقیقه‌ی پیش، منشی سردبیر آمد و درباره‌ی یکی از پرونده‌هایم از معاون سردبیر سؤال کرد. خواست پی‌دی‌اف‌اش را برایش بفرستم. تازه یادم افتاد که این پرونده، یک یادداشت خوب دارد و توی وبلاگ هم نگذاشتم‌اش. حالا می‌خواهم این‌جا بگذارم. البته گزارش، مصاحبه‌های این پرونده و لیدش را هم می‌گذارم ولی فقط برای ثبت در وبلاگ. وگرنه تنها چیزی از این پرونده که ارزش خواندن دارد، این یادداشت است که به نظرم، حرف‌های خوبی دارد. لید پرونده را توی همین پست می‌گذارم و بقیه‌اش را در پست‌های بعدی:

از زمانی که در قهوه‌خانه‌ها، پرده‌ای کرباسی آویزان می‌کردند و یک مرد با صدای بلند، داستان‌هایی از عکس‌های روی پرده می‌گفت، سال‌ها گذشته است. پس شاید پربیراه نباشد اگر «پرده‌خوانی» را مربوط به زمانه‌ای دیگر بدانیم؛ سنتی قدیمی که سال‌هاست با ظهور تلویزیون، سینما و حالا تلفن همراه فراموش شده است. با وجود این، گروهی از جوانان مشهدی، چند سالی می‌شود که دور هم جمع شده‌اند و نوعی از پرده‌خوانی جدید را به راه انداخته‌اند؛ پرده‌خوانی از روی پرده‌ای که از جنس کرباس نیست، جایی که قهوه‌خانه نیست و مهم تر، برای مخاطبی که اصلاً باحوصله نیست. آن‌ها در مسجد «نقویه»ی مشهد برای کودکان، پرده‌خوانی آیینی می‌کنند. تصاویری که آن‌ها نمایش می‌دهند، نقاشی‌هایی نیمه‌متحرک است از داستان‌های قرآن و زندگی ائمه‌ی اطهار(ع) که روی پرده می‌اندازند و مجری که خودش یک روحانی ا‌ست، قصه‌ها را روایت می‌کند. پرونده‌ی امروز «زندگی سلام» به مراسم پرده‌خوانی چهارشنبه‌‌شب‌های مسجد نقویه‌ی مشهد می‌پردازد. اگر امشب برای ساعت 5/8 تا 10 برنامه‌ای برای خوشحال کردن کودک‌تان ندارید، تفریحی پرمحتوا، جذاب و رایگان را به شما پیشنهاد می‌کنیم: مشهد، بولوار احمدآباد، نبش عارف، مسجد نقویه.

۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

گفتگو با ششمین ایرانی که پایش به قطب جنوب رسیده

این همون مصاحبه‌ایه که توی پست قبلی گفتم.

دکتر «حمید خسروجردی» متخصص کودکان و استادیار دانشگاه علوم پزشکی مشهد، ششمین ایرانی است که به قطب جنوب پا می‌گذارد. اما پیش از آن که به این سفر جالب برود، گفت‌وگویی یک ساعته را در مطب‌اش انجام دادیم. زمانی که این گفت‌وگو را می‌خوانید، دکتر خسروجردی، صحیح و سالم، مشغول گشت‌وگذار روی یخ‌های قطب جنوب است.

* چرا قطب جنوب را برای مسافرت انتخاب کردید؟

قطب شمال سال به سال گرم‌تر و کوچک‌تر می‌شود. بنابراین برای سفر، خیلی مناسب نیست. اما برخلاف قطب شمال، قطب جنوب هر سال بزرگ‌تر می‌شود! در حالی که تصور همگانی این است که یخ‌های کره‌ی زمین باز می‌شوند و زمین گرم‌تر می‌شود...

ادامه مطلب...
۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

نگفتنی های مصاحبه

امروز یه پرونده نسبتاً بد داشتم. یعنی تعداد مطالبش کم بود و خیلی هم جا داشت چیزهای دیگه‌ای بهش اضافه بشه. اما به هر حال، این‌که یکی از همکارا، چن دقیقه‌ی پیش گفت جالب بوده، خوشحال شدم. البته یه نکته‌ای هست. اگه موقعی که مطالب این پرونده رو از نویسنده‌ی همکارم گرفتم، همون موقع دست می‌جنبوندم و می‌فرستادمش برای چاپ، یه مطلب دیگه هم اضافه می‌شد. مثلاً مصاحبه رو دقیقاً 23 روز قبل از چاپ پرونده گرفته بودم! و مطالب دیگه رو 12 روز قبلش! کلاً از بس صفحه‌ی خودم، وقتم رو می‌گیره، خیلی کم می‌تونم به صفحه‌ی یک (زندگی سلام) برسم. به هر حال پست بعدی، حاصل کوتاه‌شده‌ی گفت‌وگوی یک‌ساعته‌ی من با دکتر حمید خسروجردی که رفته قطب جنوب!

یه نکته‌ی دیگه. من بین چند نفر از بچه‌های تحریریه، به مصاحبه‌های طولانی شناخته می‌شم! شاید تعجب کنید ولی همین مصاحبه با دکتر خسروجردی، 58 دقیقه طول کشید! یا یه بار با یکی از مسئولین فرهنگی کشور مصاحبه کردم (که به دلایلی چاپ نشد) و حدود 80 دقیقه طول کشید! توی این مصاحبه‌ها، اگه دغدغه‌مند باشین، خیلی چیزا دستگیرتون میشه. یعنی توی مصاحبه‌ها، میشه سوالایی رو پرسید که جوابش هیچ‌جا نیست. نمی‌تونم بگم ولی از اون مسئول فرهنگی، یه سوال خیلی مهم که دغدغه‌ی زندگی‌م بود رو پرسیدم و جوابش، نشون داد که موضع‌ش چیه. البته من باهاش مخالفم، ولی یه چیز مهم دستگیرم شد. اما از این دکتر خسروجردی، سوال پشت‌پرده‌ای نپرسیدم. سوالم این بود که هزینه‌ی سفرت چقدر شد، که گفت نمی‌تونم بگم. باید همون‌جا بلافاصله می‌گفتم که بین خودمون می‌مونه. طی تجربه‌های قبلی، دیده بودم که جواب این سوال رو میدن. به هر حال حیف از این سوال.

۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

مهم ترین تجربه زندگی

امروز بزرگترین تجربه‌ی عمرم رو به دست آوردم. این‌قدر مهم که مطمئنم مسیر زندگی‌م رو عوض می‌کنه. مطمئنم این تجربه، که نمی‌تونم بگم، ممکن بود سال‌ها بعد و توی یه موقعیت خیلی بد به وجود بیاد. خدا رو شکر امروز، شرایط کاملاً تحت کنترل‌مه.

توی عمرم زیاد شکست نخوردم، ولی مطمئنم این شکست، درس عبرت بزرگی برام میشه. از خدا ممنونم که این تجربه رو برام ایجاد کرد. البته براش هزینه‌ی اعصاب‌خوردی و ناراحتی زیادی دادم. امروز خیلی اعصابم خورد شد و خیلی ناراحتم. ولی فکر می‌کنم می‌ارزه.

۳۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

لمسِ رنج و افتخار

حدود پنج هفته‌ی پیش یکی از مسئولان فرهنگی اردوی راهیان نور بسیج دانشجویی استان، زنگ زد و گفت که مطلبی بده که بزنیم در نشریه. گفتم باشه. از هزینه‌اش پرسید و گفتم همان‌قدری که خودتان در نظر می‌گیرید. الان که داشتم این مقدمه را می‌نوشتم، یادم آمد که هیچ‌وقت برای گرفتن شماره کارت، تماس نگرفت! البته با توجه به شناختی که ازشان دارم، بالأخره پول را می‌ریزند؛ یعنی سوخت و سوز ندارد، ولی معلوم است که دیر و زود دارد. به نظر خودم که این مطلب، خوب نشده، خدا کند به نظر شما خوب باشد.

این روزها که بیش از 25 سال از پایان جنگ تحمیلی می‌گذرد، قهراً و تدریجاً میراث تاریخی ملموس این دوران از بین می‌رود (و خواهد رفت) و آن‌چه برای ملت خواهد ماند، میراث ناملموس این دوران است. البته که میراث ناملموس، مهم‌تر از مشتی خاک و چند تانک درب و داغان است. اهمیت واقعی دفاع مقدس هم دقیقاً همان «معرفت»ی است که برای ملت ما و بیش از همه برای زائران مناطق عملیاتی دارد. بنابراین به عنوان کسانی که قدم در راه زیارت جبهه‌های جنوب گذاشته‌اید، ابتدا باید از «چرایی» زیارت بدانید. ملت ما چه نیازی به بازدید از جبهه‌ها دارد؟

باور «ما می‌توانیم»

آن‌چه که در اولین نگاه مشخص می‌شود، اهمیت یاد کردن این دوران است. بزرگ‌ترین مزیت حفظ تاریخ، آن هم نه کتاب‌ها و بلکه در سینه‌ی ملت‌ها، عبرت‌گیری از آن است. به قول نهرو، «ملتی که تاریخ خود را نداند، محکوم به تکرار آن است.» اما مهم‌ترین عبرتی که می‌توان از تاریخ دفاع مقدس گرفت، باور به خود است. باید دانست که مسیر، همواره برای کسانی دشوار بوده که به توانایی‌شان باور نداشتند. زیارت جبهه‌ها رزمندگانی را به زائران می‌شناساند که تنها سرمایه‌هایشان ایمان به «ان تنصر الله ینصرکم» و نیروی جوانی‌شان بوده و «توانسته‌اند»؛ بنابراین باور قلبی «ما می‌توانیم» زنده خواهد شد. زیارت جبهه‌ها، به زائران درک درستی از افتخاراتی می‌دهد که سه دهه قبل رزمندگان با دست‌های خالی به آن‌ها رسیده‌اند. این درک صحیح، امید به آینده را در زائران زنده می‌کند.

حفظ تاریخ انقلاب

چند سالی هست که مشخص شده دشمنانی می‌خواهند تاریخ ایران و انقلاب اسلامی را تحریف کنند. اما درباره اتفاقات تاریخی، حقیقت اثبات‌شده‌ای وجود دارد؛ چیزی را که اکثریت باور دارند، به سادگی نمی‌توان تحریف کرد. بازگو کردن هزاران‌باره‌ی حقایق تاریخ انقلاب اسلامی از جمله وقایع دفاع مقدس، راه را بر نمایش وارونه و تحریف آن‌ها می‌بندد. اما راهی وجود دارد که از بازگو کردن چندباره، مؤثرتر است؛ دیدن. زیارت جبهه‌ها و لمس گوشه‌ای از رنج و افتخار ملت ایران در آن سال‌ها، از صدها کتاب و فیلم دفاع مقدسی مؤثرتر است. راهیان نور، راهی کارآمد برای جلوگیری از تحریف تاریخ معاصر ایران است.

درک ارزش نعمت انقلاب

اهمیت دیگر زیارت جبهه‌ها، آن است که زائران به کمال، ارزش انقلاب اسلامی را درخواهند یافت. ارزش میراث امام(ره) زمانی هویدا می‌شود که آن‌چه را که ملت در ازایش داده‌اند، درک شود. و چه چیزی مهم‌تر از جان جوانان، یعنی عزیزترین افراد ملت؟! جوانانی که در برهه‌ای از تاریخ انقلاب اسلامی، گره‌های ناگشودنی دفاع مقدس را باز کردند و امروز به پیروانی نیاز دارند که کارشان را در عرصه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ادامه دهند. آگاهی از گذشته‌ی نظام جمهوری اسلامی و هزینه‌های پرداخت‌شده برای بقای آن، ارزشش را به نسل‌هایی که در انقلاب اسلامی نقش نداشته‌اند و احیاناً برای آن هزینه‌ای نپرداخته‌اند، نشان خواهد داد.

۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

داستان عشق و مبارزه

این یادداشت که دیروز در صفحه‌ی «زندگی سلام» منتشر شد، داستان جالبی دارد. 9 بهمن پارسال، یعنی آخرین روز قبل از دهه‌ی فجر، پرونده‌ی صفحه‌ی «زندگی سلام» درباره‌ی کتاب‌های خاطراتی بود که در موضوع مبارزات انقلاب اسلامی نوشته شده بود. آن روز من از دبیر وقت صفحه (که الان معاون سردبیر شده) خواستم که مطلبی از من درباره‌ی رمان اسماعیل چاپ کند. او به من گفت که کوتاه بنویسم و قول نمی‌دهد که چاپش کند چون ممکن است جا نداشته باشیم. همین‌طور هم شد و جا نداشتیم و چاپ نشد. موضوع پرونده‌ی «زندگی سلام» دیروز (چهارشنبه 21 بهمن 94) کتاب‌های «خاطرات و داستانی مبارزات انقلاب اسلامی» بود. این بار کتاب‌های داستانی به سوژه اضافه شده بودند. آن یادداشت 160 کلمه‌ای را که قبلاً در وبلاگ گذاشته بودم، کمی بسط دادم و تبدیلش کردم به 455 کلمه، که دیروز چاپ شد. تیترش را هم عوض نکردم. البته از همه‌ی این جریانات، معاون سردبیر خبر دارد. به خاطر وقت کم، خیلی سردستی و بیخود شده. از این بابت عذرخواهم. این شما و این هم یادداشت:

رمان «اسماعیل» اثر امیرحسین فردی، در سال 73 برای اولین بار نوشته شد و تا سال 85 منتشر نشده بود. این کتاب در همان روزها با استقبال منتقدان مواجه شد و به عنوان یکی از اولین آثاری که مبارزات انقلاب اسلامی را به عرصه‌ی درام داستانی می‌آورد، شناخته شد. 7 سال پس از انتشار جلد اول...

ادامه مطلب...
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

استعارات داستانی

بحث را درباره‌ی استعاره‌های داستانی، با یک سؤال واقعی (که جوابش را نمی‌دانم) آغاز می‌کنم: زبان استعاری دقیقاً چه کاربردی برای مخاطب عام دارد؟

به عنوان کسی که تا به حال، چند داستان کوتاه نوشته‌ام، می‌توانم به راحتی بگویم که برای نویسنده (چه داستان و چه فیلمنامه) استعارات خیلی مهم نیستند، اما قابل اجتناب هم نیستند. از نام شخصیت‌ها گرفته تا بسیاری از جزییات دیگر و حتی کلیات فیلم، همگی مخلوقات ذهن نویسنده است. بنابراین نویسنده «باید» بین گزینه‌های موجود، انتخاب کند. منطقاً او ترجیح می‌دهد چیزی را انتخاب کند که برایش «معنا»ی بیشتری داشته باشد.

حالا چرا خیلی‌ها می‌نشینند و ساعت‌ها به دنبال پیدا کردن نمادها و استعارات فیلم هستند؟ متأسفانه دلیلش (که معمولاً هم ناخودآگاه است) خیلی بد است. آن‌ها این‌طوری می‌فهمند که فیلم‌ساز، درباره‌ی موضوعات دیگری که فیلم به آن‌ها اشاره می‌کند و به طور علنی در فیلمش نیست (و در لایه‌های معنایی بعدی است) چه نظری دارد. آن‌ها می توانند راحت‌تر فیلم‌ساز را (و متأسفانه نه اثر او را بلکه خودش را) قضاوت کنند. چرا؟ چون با رمزگشایی از استعاره‌ها، او را بیشتر می‌شناسند. بعد بلافاصله خط‌کشی و مرزبندی شروع می‌شود: این فیلم‌ساز از این (یا آن!) جناح است، آن یکی طرفدار خانه سینما (یا علیه آن) است، منتقد (یا مدافع) برجام است و... وقتی هم که دسته‌بندی تمام شد، وقت نبرد است!

اما این که استعارات، به چه درد مخاطب می‌خورد؟ هنوز نمی‌دانم. هم‌چنان برایم واضح نیست که مخاطبان چه فایده‌ای از این استعارات می‌برند. چون غالب مخاطبان فیلم را می‌بینند، درباره‌اش نقد نمی‌خوانند و بعد از بیرون آمدن از سالن، می‌روند خانه و به زندگی‌شان می‌رسند. معمولاً مخاطب عام (که متأسفانه در سینمای ایران خیلی کم‌اند) اصلاً متوجه نمی‌شوند استعاره‌های فیلم چه می‌گفتند. خب حالا به چه دردی‌شان می‌خورد؟!

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

فیلم بادیگارد

با خواندن این پست، دیدن فیلم برایتان لوث نمی‌شود.

فیلم بادیگارد واقعاً عالی بود. اکشن هالیوودی داشت و موسیقی درخشان. کارگردانی‌اش هم که حرف نداشت. «حاج‌کاظم» برگشته بود، این بار در نقش «سرهنگ حیدر». اما حرف فیلم، به نظرم تکرار «موج مرده» بود؛ با کمی چاشنی امیدواری. فیلم، شکاف نسلی را بین حاج‌کاظم‌ها و فرزندان‌شان (و هم‌چنین «سلحشورها» که این بار با نام «اشرفی» و «قیصری» آمده بودند) نشان می‌داد. از چند نماد نسل سوم و چهارم در فیلم، فقط یکی‌شان رستگار می‌شود. «مریم»، دختر سرهنگ، «الیاس» و بچه‌های دبیرستان «راضیه»، همگی در امتحان مردود می‌شوند.

نکته‌ی دیگری که فیلم بیان می‌کرد، عوض شدن دنیا بود؛ چیزی که در غالب فیلم‌های این کارگردان وجود دارد. اما این‌جا از جنس دیگری است. در فیلم‌های قبلی، هیچ‌گاه «علم» به عنوان عامل اقتدارآفرین مطرح نبود اما فیلم این بار می‌گوید: «شخصیتای دهه 90 علمی‌ان.»

بعد از این‌که 10-15 نقد و نظر درباره‌ی فیلم خواندم، معلوم شد روزنامه‌نگارهای سایت‌ها، بیشتر به شباهت فیلم با «آژانس شیشه‌ای» پرداخته‌اند؛ که البته به نظر من هم شباهت دارد ولی من بیشتر «موج مرده» را دیدم. فکر می‌کنم آن‌هایی که فیلم را شبیه «آژانس شیشه‌ای» می‌بینند، (که در لایه‌ی اول هست) درست می‌گویند ولی در لایه‌ی دوم هیچ شباهتی به «آژانس شیشه‌ای» ندارد. در پست بعدی درباره‌ی استعارات نوشته‌ام. پیشنهاد می‌کنم پست بعدی را حتماً بخوانید.

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان