سپیده‌دم

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

یک مسیر برای همه

در تاکسی نشسته بودم که نوجوانی کیف به دست سوار شد. دیدم که همراهش دفترچه‌ی راهنمای آزمون استعدادهای درخشان داشت. سر صحبت را باز کردم و از سابقه‌ی تحصیل ۷ ساله‌ام در راهنمایی و دبیرستان شهید هاشمی‌نژاد ۱ مشهد (استعدادهای درخشان) گفتم. می‌خواستم راهنمایی‌اش کنم. ۲-۳ دقیقه‌ای که حرف زدم٬ از واکنش‌هایش فهمیدم آن‌قدر شیفته‌ی این مدرسه شده که کاملاً چشم و گوش‌هایش را بسته. انگار خودِ ۱۲ سال پیشم را می‌دیدم.

آن‌جا بود که باز هم یکی از تصمیم‌های غلطم را به یاد آوردم. امروز که به گذشته نگاه می‌کنم٬ تصمیم‌های غلطم را می‌بینم. اما نه تصمیم‌هایی که گرفته‌ام و اشتباه کرده‌ام بلکه تصمیم‌هایی که نگرفته‌ام. غلط بودن کارم همین بوده که تصمیم نگرفته‌ام و با دیگران جلو رفته‌ام. یکی از این تصمیم‌ها رفتنم به مدرسه‌ی تیزهوشان مشهد بود. تیزهوشان (حداقل شعبه‌ی مشهد) رشته‌ی انسانی ندارد. جوی هم در بین دانش‌آموزها احتمالاً به واسطه‌ی فشار خانواده٬ مسئولین مدرسه و جامعه وجود دارد که همه را به زور می‌فرستد دانشگاه. به یک مسیر. همه حتماً باید در درس بهترین بشوند. هیچکس ورزشکار نمی‌شود٬ یعنی جرأت ندارد که بشود٬ یا پلیس یا هنرمند یا طلبه. همه حتماً باید دکتر و مهندس بشوند. همه باید یک مسیر را انتخاب کنند. اما یک مسیر نمی‌تواند به موفقیت همه منجر شود چون هرکس استعدادهایی دارد متفاوت از دیگران. پس یک مسیر برای بعضی‌ها بهشت را نشان می‌دهد و برای بعضی‌ها ناکجاآباد.

۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۱۵ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

مدیریت فرهنگی یعنی این!

روی بد ماجرا: شاید تا به حال پبام‌هایی وایبری یا پست‌هایی فیسبوکی در مورد عدالت٬ فراست و شجاعت کوروش دیده باشید. ماجراهایی که مو به مو از روایات تاریخی دوره‌ی حکومت پیامبر اسلام(ص) یا امیرالمؤمنین(ع) کپی‌برداری شده است و غالباً به نام کوروش یا بعضی موقع‌ها بزرگمهر و انوشیروان در بعضی شبکه‌های اجتماعی پخش می‌شود.
روی زشت ماجرا: چند سال پیش شهرداری مشهد روی دیوارهای ملک موقوفه‌ی آستان قدس رضوی در ضلع شمالی بلوار فردوسی٬ نقوشی از ماجراهای شاهنامه کشید. کاری که طبیعتاً برای شهرداری هزینه‌ای سنگین و برای هنرمندان نقاش، تلاشی در خور ستایش دربرداشت. مدتی بعد آستان قدس رضوی روی نقاشی‌ها رنگ سفید پاشید و همه را محو کرد! (توی پرانتز می‌نویسم که توی گونی نروم: با این کار٬ مردم هم محو مدیریت بی‌نظیر این مجموعه شدند!) امروز صبح هم نقاشی‌هایی که شهرداری مشهد روی دیوار پادگان نیروی زمینی سپاه در بلوار فردوسی و بلوار خیام کشیده بود٬ محو و نابود شد! (پرانتز قبلی را دوباره بخوانید!)
نتیجه: حال و روز مدیریت فرهنگی نهادهای انقلابی مملکت ما این‌گونه است٬ یعنی در مقابل ترویج شاهنامه (که مورد تأکید حضرت آقا بوده و هست) محکم می‌ایستند و ناآگاهانه تلاش می‌کنند تا با محو آن٬ هویت ملی و فرهنگ انقلابی حاکم بر شاهنامه را از مردم ایران بگیرند. اما در برابر باستان‌گرایی افراطی٬ دروغین و پهلوی‌گونه‌ی حاکم بر فیس‌بوک٬ فقط بلدند آن را فیلتر کنند! فیلتر هم که می‌دانید٬ یعنی کشک؛ چون کودک ۹ ساله‌ای که تازه طرز استفاده از اینترنت را یاد می‌گیرد٬ قبل از آن‌که بداند مرورگر وب چیست٬ با فیلترشکن آشنا می‌شود! نتیجه‌ی این روش مدیریت چیست؟ خودتان بهتر می‌دانید... .

۲۸ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

اعتماد یا شایستگی

ببه عنوان یکی از طرفداران نظام جمهوری اسلامی٬ تا حالا همیشه از این‌که مدیران کل٬ مدیران جزیی را انتخاب می‌کنند که به آنها اعتماد دارند٬ دفاع کرده‌ام. اما الآن می‌خواهم از زاویه‌ای دیگر ماجرا را بررسی کنم. دوستی دارم که به واسطه‌ی دانش٬ تخصص و تجربه به اعتراف همه‌ی آدم‌های دور و نزدیک٬ برای سِمتی مناسب بوده ولی کسی دیگر را به آن سِمت گماشته‌اند. آن کس دیگر (آن جوان) پدری دارد و دایی‌ای٬ که خواسته یا ناخواسته (چون بنا نیست تهمت بزنیم٬ ناخواسته) موجب پیشرفت جوان‌شان شده‌اند. مدیری بالاتر٬ به جای آن دوستِ دانشمند٬ متخصص و باتجربه‌ی من٬ آن جوان را منصوب کرده؛ چون به واسطه‌ی پدر و دایی سرشناس جوان٬ به او «اعتماد» دارد و به دوست من ندارد. این درحالی‌ست که مدیر بالاتر٬ جوان٬ پدر جوان٬ دایی جوان٬ دوست من و همه‌ی همکاران آن‌ها٬ همگی می‌دانند تنها مزیت جوان بر دوست من این است که مورد «اعتماد» مدیر بالاتر است. هیچ‌کدام‌شان (حتی خود جوان) این ادعا را ندارند که از نظر دانش٬ تخصص و تجربه٬ جوان حرفی برای گفتن دارد.

اما مدیر بالاتر هم آن‌چنان مقصر نیست. او (البته به حق) می‌خواهد بیت‌المال را حفظ کند و برایش مهم است به کسی که منصوب می‌کند اعتماد داشته باشد و سخت هم به کسی اعتماد می‌کند. حالا راه درست کدام است؟

۲۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

مرگ بر آمریکا را فهمیده‌ایم؟!

پریروز در سالگرد پیروزی انقلاب٬ وقتی داشتیم زیر یک پرچم بزرگ ایران از سایه لذت می‌بردیم٬ جوانی را دیدم که در غیاب بلندگویی که شعارها را هماهنگ می‌کرد٬ با حنجره‌اش وظیفه‌ی بلندگو را به عهده گرفته بود. وقتی شنیدم بعد از مرگ بر آمریکا٬ انگلیس و اسراییل به فرانسه رسید٬ به شوخی به او گفتم: «اسلوونی و جمهوری چک رو از قلم انداختی!» خندید و دیگر «مرگ بر فرانسه» را تکرار نکرد. اما به نظرم رسید آن‌چه که باعث شده بود تا او «مرگ بر فرانسه» بگوید٬ علاوه بر احساسات پاکش به معجزه‌ی خلقت٬ پیامبر اسلام(ص) نفهمیدن شعار «مرگ بر آمریکا» بود. یعنی چون نمی‌دانست چرا مرگ بر آمریکا درست است٬ نمی‌دانست چرا مرگ بر فرانسه غلط است.
شاید یادتان باشد که چند وقت پیش سیاست‌مداری کهنه‌کار شعار «مرگ بر آمریکا» را زیر سؤال برد. با آن‌که احتمالاً او پاسخ سؤال بالا را می‌دانست، اما آن جوانانی که هم‌سو با او، گفتند و در اجتماعاتِ مجازی‌شان نوشتند: «مسلمان‌ها بعد از نماز جمعه برای نصف دنیا آرزوی مرگ می‌کنند»، نمی‌دانستند. آن‌ها هم مشکل جوانِ در راهپیمایی را دارند؛ یعنی آن‌ها هم نمی‌دانند. نمی‌دانند چرا «مرگ بر آمریکا» درست است ولی «مرگ بر روسیه» درست نیست؛ روسیه‌ای که برای تحویل دادن سامانه‌ی S300 به ایران باید حتماً به واسطه‌ی بحران اکراین، با تحریم‌های امریکا و اتحادیه‌ی اروپا مواجه می‌شد وگرنه معلوم نبود کی می‌خواهد به تعهدات‌ش عمل کند.
کشورهای زیادی در دنیا هستند که با ایران اختلافاتی جزیی (یا نه‌چندان جزیی) پیدا می‌کنند؛ چه مانند حمایت پارلمان هلند از «رادیو زمانه» بتوانیم نامش را «دشمنی» بگذاریم، چه مانند پرداخت پول نفت ایران به روپیه توسط هند نتوانیم. اما می‌توانیم «مرگ بر هلند» یا «مرگ بر هند» بگوییم؟!
اگر امارات متحده‌ی عربی به جای راه‌اندازی «العربیه»ی فارسی که از کله‌ی سحر تا بوق سگ، علیه نظام جمهوری اسلامی می‌نویسد، در تقریباً تمام جنگ‌های شصت سال اخیر دنیا حاضر بود،
و اگر به جای آن‌که رییس پارلمان آلمان به ایران بیاید و با چند فتنه‌گر دیدار کند، از نیروی نظامی نداشته‌اش درخواست ترور سردار سلیمانی را می‌کرد،
و اگر چین به جای پرداخت نکردن 22 میلیارد دلار بدهی نفتی به ایران، یک کودتای موفق و یک تلاش نافرجام برای کودتا در ایران انجام می‌داد،
و بسیاری «و اگر»های دیگر، و اگر همه‌ی این اعمال و جنایات را یک کشور انجام داده بود، و اگر (برخلاف شوروی) در طول سال‌های متمادی، رفتارش را تغییر نداده بود، آن وقت می‌توانستیم و آن وقت درست بود که مرگ بر آن کشور بگوییم، همان‌طور که درست است امروز «مرگ بر آمریکا» بگوییم.

۲۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۱ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

رضای خدا؟!

پیش‌تر نوشته بودم که زحمتی می‌کشیم و تلاشی می‌کنیم ولی با یک بی دقتی به بادش می‌دهیم. چند روز پیش بود که با همکارم می‌گفتیم و می‌شنیدیم. صحبت از جایی که یادم نیست کجا، رسید به این گفته‌ام که «من برای رضای خدا کار می‌کنم.» اما بعد که به حرفم فکر کردم، چندان مطابق واقع نیافتمش. بیشتر شبیه گذشته‌ی خوبی بود که فکر می‌کردم هنوز هم هست اما ظاهراً نیست. یادم هست آن زمانی را که برای رضای خدا کار می‌کردم ولی آن احساس را دیگر ندارم، حتی دیگر آن احساس لذیذ یادم نمی‌آید. چرا کار می‌کنم؟ روزنامه‌نگاری را دوست دارم؟ بله. پول درآوردن را دوست دارم؟ باز هم بله. عادت کرده‌ام؟ بله... .
نمی‌دانم این خاصیت آرمان‌گرایی‌ست؟ یا خاصیت پول؟ یا خاصیت «تکرار»؟ یا شاید هم همه چیز درست است و این خاصیت خودم است. دوباره می‌توانم «عمل به وظیفه» را احساس کنم؟

۲۲ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

چرخی در بازار محصولات فرهنگی و فروشندگان فیلم و سریال: مشتری می خواهد، ما هم کپی می کنیم!

این همان گزارشی‌ست که در پست دیشب بهش اشاره کردم؛ اولین گزارش میدانی‌ام. موضوع پرونده‌ی زندگی سلام، فیلم‌های سینمایی اصل و کپی بود و این گزارش بخشی از آن.

وارد مغازه‌ی فروش محصولات شبکه‌ی نمایش خانگی می‌شوم؛ مغازه‌ای باریک و بزرگ در بالای شهر مشهد. می‌پرسم فیلم سینمایی ایرانی دارید؟ قفسه‌ای را نشانم می‌دهد. نگاهی به فیلم‌ها می‌اندازم و می‌بینم پاکت‌های فیلم‌ها به جای مقوایی، قاب‌های پلاستیکی مشکی هستند. تعجب می‌کنم. کمتر فیلم‌های سینمایی به این شکل به بازار عرضه شده است و برای من که مدت‌هاست مشتری این محصولات هستم، عجیب است. وقتی می‌بینم هولوگرام ندارند، مطمئن می‌شوم که اصل نیستند... .

ادامه مطلب...
۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

مغازه‌ی سوم

این نوشته را نمی‌خواستم توی فیس‌بوک بگذارم. از طرفی اگر نمی‌نوشتمش، شاید غصه امانم را می‌برید. شیرینی اولین گزارش میدانی را این خاطره، تبدیل کرد به زهر حلاحل. حداقل مخاطب‌های این‌جا از فیس‌بوک خیلی کمترند، این‌جا احساس راحتی بیشتری می‌کنم تا فیس‌بوک. اگر حالم بهتر شد، باز هم دل‌نوشته می‌نویسم.

این مغازه‌ی سوم بود. تازه رفته بودم تو و با سی‌دی‌ها ور می‌رفتم. در این فکر بودم که چه‌طوری سر حرف را با فروشنده باز کنم. خانمی در مغازه را نیمه‌باز کرد و آدرس کافی‌شاپ یا رستورانی را از مغازه دار پرسید. مغازه دار آدرس داد و وقتی آن خانم در را بست٬ برای این‌که حرف را شروع کنم٬ گفتم: «قرار می‌ذارن٬ آدرس رو درست نمی‌دن!» هر دو خندیدیم٬ سر حرف باز شد٬ گزارش نوشته شد٬ اتفاقاً خوب هم از آب درآمد اما... .
اما اتهامی که به آن خانم زدم٬ از صفحه‌ی روزگار محو نشد که نشد. می‌دانم٬ بدحجابی و آرایش او نمی‌تواند توجیه «غیبت»ش را بکند. هدف من که تهیه‌ی گزارش خوب بود هم نمی‌تواند... .
تلاشم برای روزی حلال می‌تواند نجاتم دهد؟ نه٬ قاعده بر این نیست که بتواند. او مو را از ماست نمی‌کشد؟ البته که می‌کشد. آن خانم را پیدا می‌کنم؟ معلوم است که نه.
حالا چند ساعت از آن ماجرا گذشته٬ روزنامه که منتشر می‌شود٬ آن خانم هم که رفت و من گناهش را شستم٬ سی‌دی‌فروش هم با اصل یا کپی کارش را ادامه می‌دهد٬ من چی؟!

۱۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

گفت‌وگو با عزت شاهی: مارکسیست‌ها هم می‌گفتند خاطراتش صادقانه است

کتاب «خاطرات عزت شاهی» کتابی است که به خاطرات یکی از مبارزان انقلاب اسلامی پرداخته است. این کتاب که از سوی انتشارات «سوره‌ی مهر» و در 850 صفحه منتشر شده، درباره‌ی خاطرات عزت‌ا... شاهی است (که بعدها به «مطهری» تغییر نام داد) که به همت «محسن کاظمی» جمع‌آوری شده است. عزت‌ا... شاهی مردی است که سال‌ها در زندان بوده و با استقامت زیر شکنجه‌های شدید، به نوعی شکنجه و شکنجه‌گر را شکنجه داده است و حالا با کتاب خاطراتش بخشی از تاریخ کشور را صادقانه بازگو کرده است. گفت‌وگویی داشته‌ایم با عزت مطهری شخصیت اول این کتاب که کتاب خاطراتش به چاپ بیست و دوم رسیده است.

خراسان: آقای مطهری! چطور شد که به این نتیجه رسیدید خاطرات خود را منتشر کنید؟
مطهری: من اصلاً موافق نوشتن خاطرات نبودم. سال 57 که ما تازه از زندان آزاد شده بودیم، از تلویزیون و بعضی دیگر نهادها می‌آمدند برای مصاحبه با ما و دیگران. اصلاً قرار هم نبود خاطرات چاپ شود، آن موقع می‌خواستند سریالی برای شبکه 2 بسازند. خلاصه آمدند و ۳۰-۴۰ جلسه ضبط کردند.

ادامه مطلب...
۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

اسماعیل؛ داستان عشق و مبارزه

موضوع پرونده‌ی فردای «زندگی سلام»، کتاب‌های روایت مبارزات انقلاب اسلامی هست. یادداشتی درباره‌ی رمان «اسماعیل» نوشتم که البته جا نشد و چاپ هم. گفتگویی هم داشتم با آقای عزت‌الله مطهری قهرمان کتاب «خاطرات عزت شاهی» که ان‌شاالله فردا چاپ شود، این‌جا هم خواهم گذاشت.

رمان «اسماعیل» اثر امیرحسین فردی داستان یک جوان تهرانی و جنوب شهری یتیم است که طی سلسله اتفاقاتی با جریان مبارزات انقلاب اسلامی آشنا می‌شود و به آن می‌پیوندد. اسماعیل که در نوجوانی پدرش را از دست داده و با مادر و برادر کوچکترش زندگی می‌کند، جوانی ولگرد و بیکار است. او یکی از جوانان بسیاری است که با وجود دل‌بستگی‌های مذهبی درونی، به دلیل جریان حاکم بر فرهنگ و رسانه‌های رژیم پهلوی، با مسجد و جریان مبارزات اسلامی بیگانه است. رها کردن مدرسه و بی‌هدفی، بزرگ‌ترین مشکلاتی هستند که اسماعیل نوجوان دارد اما جریان مبارزات انقلابی مردم، او را بیدار می‌کند و به صحنه‌ی اجتماع می‌آورد. داستان عشق پرحرارت اسماعیل به دختر جوانی از جنوب شهر که به قلم مرحوم امیرحسین فردی، زیبا و عفیف از کار درآمده است، درام جذابی را در بستر انقلاب اسلامی ساخته است. به نظر می‌رسد ادبیات داستانی معاصر به امیرحسین فردی به خاطر آفرینش اثری مانند «اسماعیل» که بازگوکننده‌ی تاریخ اجتماعی مبارزات انقلاب اسلامی است، مدیون است.

۰۸ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

بازی تمرینی برای برخوردهای اصلی

مطلبی که در روزنامه چاپ نشد و مجبور شدم بذارم اینجا!

سلام. آقای کی‌روش بعد از نبرد سخت و نفس‌گیر با عراق، حالا نبرد سخت و نفس‌گیر دیگری را شروع کرده‌اند با مربیان لیگ ایران! ایشان آتش سنگین را روی قلعه‌نویی و درخشان گرفته‌اند. به آقای کی‌روش پیشنهاد می‌کنیم دفعه‌ی بعدی، قبل از این که به مسابقات بروند، برخوردها را با مربیان تیم‌های دسته یکی شروع کنند تا برای برخورد اصلی با تیم‌های لیگ برتری آماده شوند. اصلاً برخوردها را با مورینیو و ونگر و آنچلوتی و... شروع کنند، آن‌ها که جواب کی‌روش را نمی‌دهند، پس خودش مثل یک بازی تمرینی است. هرچه نباشد مربی تیم ملی هم نیاز به بازی تدارکاتی دارد. به آقای کفاشیان هم پیشنهاد می‌کنیم یک میز کنفرانس در ساختمان فدراسیون نصب کنند و تعدادی خبرنگار و عکاس مشقی هم بگذارند تا آقای کی‌روش صبح به صبح برای تمرین برخورد با مربی‌های لیگ بروند آن‌جا، دو ساعت مصاحبه کنند، از سر تا پای لیگ ایران را آب بکشند تا برای برخوردهای اصلی آماده شوند. حتی چون ممکن است در آینده برخوردهای آقای کی‌روش با مربیان ایرانی به زد و خورد هم بکشد، پیشنهاد می کنیم کنار آن میز کنفرانس دو تا سیبل تیراندازی بگذارند و عکس قلعه‌نویی و درخشان را روی آن نصب کنند تا آقای کی‌روش با خیال راحت روزی 3 وعده برای تمدد اعصاب به سمت عکسشان تیراندازی کنند.

۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان