سپیده‌دم

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

ببین کی سفارش مطلب میده؟

الان خیلی کفری‌ام. یکی از همکارامون هست که خیلی مصاحبه می‌کنه. خیلی شماره‌ها داره و خیلی‌ها رو می‌شناسه. ولی یه اخلاق خیلی خیلی بد داره (که البته بعضی‌های دیگه هم به نحوی دارن و در این‌جا خواهم نوشت) که وقتی من (که دبیر صفحه هم هستم و حق‌التحریر مطالب رو هم تعیین می‌کنم) بهش مطلب سفارش می‌دم، انگار نه انگار! ولی وقتی یکی از همکارا که زنه (و دبیر صفحه نیست که حق‌التحریر رو هم مشخص کنه) بهش مطلب سفارش میده، با سر قبول می‌کنه. واقعاً ناراحتم. تقصیر اون خانمه نیست، ها. تقصیر این رفیق ماست که بالاخونه رو داده اجاره و جاذبه جنسی اون زن، چشم‌هاشو کور کرده.

۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۰۶ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

فقدان آموزش شهرت، درد امروز فوتبال ما

برای این یادداشت که توی «زندگی سلام» امروز چاپ شد، خیلی زحمت کشیدم. خودم هم فکر می‌کنم خیلی خوب شده، حتماً بخوانید.

پرسپولیس ایران با یک تیم عربستانی در مسابقات جام باشگاه‌های آسیا، بازی دارد و آن‌ها پول ندارند تا بازیکنان را با هواپیما به ریاض ببرند. یکی از مدیران این تیم به همراه علی پروین، به سراغ رییس سازمان هواپیمایی می‌روند و از او می‌خواهند تا تیم‌شان را مجانی به عربستان ببرد. با کمک سازمان هواپیمایی، بازیکنان پرسپولیس به طور رایگان سوار هواپیمایی می‌شوند که قرار بوده بدون مسافر به عربستان برود و حجاج ایرانی را برگرداند.

سال‌ها از آن زمان گذشته و وضعیت فوتبال امروز ایران، زمین تا آسمان با آن روز متفاوت است. امروز، پارکینگ زمین‌های تمرین تیم‌های فوتبال ایران، پر است از خودروهایی چند صد میلیونی که چشم بازار را کور می‌کند. فوتبال که حرفه‌ای شد، دنیای فوتبال و فوتبالیست‌های ایرانی هم عوض شد. دیگر سفر رفتن آن‌قدرها هم سخت نبود. آخر پول، همه‌چیز را ساده کرده بود. دیگر فوتبالی‌ها به جای پروازهای ارزان و رایگان، به دنبال پروازهای اختصاصی بودند. دیگر به جای این‌که بازیکنی که خودروی شخصی داشت، هم‌تیمی‌های پیاده را سوار کند و به سر تمرین ببرد، پارکینگ‌های فوتبالیست‌ها بزرگ و بزرگ‌تر شد. اما همین پول، آن‌قدر به فوتبال کمک کرد که فوتبال و فوتبالی‌ها را به خودش وابسته کرد؛ و در نهایت هم آن را بلعید. حالا دیگر پول، روابط اهالی فوتبال را تنظیم می‌کند. پول، جای تعصب و علاقه را در صدر معیارهای انتخاب تیم گرفته. اما علت چیست؟

بسیاری از فوتبالیست‌های ایرانی پیش از آن که مشهور و مطرح شوند، نوجوانانی معمولی و غالباً جنوب‌شهری بودند که در کوچه و پس‌کوچه‌های شهر، فوتبال بازی می‌کردند. دنیای فوتبالی‌شان تنها از زمین خاکی محله‌شان و ورزشگاه رفتن‌های آخر هفته‌ها تشکیل می‌شد. اما در عرض چند سال، به ستاره‌هایی تبدیل شدند که عکس‌شان روی صفحه‌ی اول روزنامه‌ها می‌رفت و نوجوانانی شبیه به چند سال پیشِ خودشان، از آن‌ها امضا (و اخیراً با آن‌ها عکس سلفی) می‌گرفتند. آن‌ها دیگر جز همان دقایقی که امضا و عکس می‌دادند، میان مردم زندگی نمی‌کردند. ثروت، روزبه‌روز فاصله‌شان را از مردم و هواداران بیشتر کرد. انگار زمانی که برخلاف نسل‌های سابق، از پشت شیشه‌های دودی خودروهای گرانقیمت‌شان، به مردم نگاه می‌کردند، زندگی مردم شهر برایشان رنگ می‌باخت.

اما شاید اگر کمی منصفانه‌تر نگاه کنیم، بسیاری از فوتبالیست‌ها در این ماجرا، مقصر نیستند. خیلی‌هایشان برای آن که به سرعت به این حجم از شهرت و ثروت برسند، آماده نبودند. شاید دقیق‌تر باشد بگوییم بسیاری دیگر که کمتر پایشان به محاکمه در افکار عمومی باز می‌شود، در این ماجرا مقصر هستند؛ افرادی که متولیان ورزش بودند اما برای جوانی که در عرض چند سال، به یک الگو تبدیل شده بود، برنامه‌ریزی نکرده بودند. اگر در طی دوران پیشرفت فنی یک فوتبالیست، او را از لحاظ روانی برای مواجهه با شهرت، ثروت، رسانه‌ها و هزاران مسئله‌ی ریز و درشت دیگر، آماده می‌کردند و آموزش‌های لازم را به او می‌دادند، امروز نگران نبودیم که نوجوانانی که پا در راه ورزش قهرمانی می‌گذارند، یا حتی خواسته یا ناخواسته از ورزشکاران الگو می‌گیرند، چه بر سرشان می‌آید.

۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

لمپنیسم و نتیجه‌گرایی، دو معضل بزرگ فوتبال ماست

مصاحبه با حاج‌رضایی عجیب بود، بهش گفتم از فوتبالیست‌های بااخلاق بگو، شروع کرد از «آقاتختی» گفتن! گفتم از بازیکن‌های سربه‌زیر بگو، گفت سؤال شما ربطی ندارد به موضوع! رعایت موی سفیدش را کردم وگرنه جا داشت بگویم من خبرنگارم، خودم می‌دانم از این مصاحبه چه می‌خواهم! به هر حال، مصاحبه‌ی خوبی نشد، چون هرچه مصداق خواستم، نگفت. هرچیز جذابی لازم داشتم نگفت! کلاً چیزهای به‌دردبخور کمی گفت و آخرش هم گفت بهتر است بحث را تمام کنیم چون سؤالات به بیراهه رفته! این شما و این مصاحبه بی‌خود من با امیر حاج‌رضایی که البته دانش فوتبالی‌اش را خیلی قبول دارم.

راستی تا یادم نرفته، امیر حاج‌رضایی برادرزاده طیب حاج‌رضایی، حر نهضت امام(ره) است که از گنده‌لات‌های تهران بود و در جریان قیام 15 خرداد دستگیر شد. در نهایت هم اعدام شد و به شهادت رسید.

امیر حاج‌رضایی کارشناس و مفسر فوتبال ایران، ورزش حرفه‌ای را از دهه 40 آغاز کرده اما به خاطر آن که برادرزاده‌ی «طیب حاج‌رضایی» بود که در قیام 15 خرداد بازداشت شده بود، از ادامه دادن فوتبال در عنفوان جوانی بازماند. در آن زمان حاج‌رضایی به کلاس‌های آموزشی فوتبال رفت و مربی شد. او تا اواخر دهه 70 مربی‌گری می‌کرد اما از آن به بعد، مربی‌گری را کنار گذاشت و به جرگه‌ی کارشناسان فوتبال پیوست. او به عنوان کارشناسی که علاوه بر جنبه‌های فنی، از نظر اصول اخلاقی بررسی می‌کند، شناخته می‌شود. گفت‌وگویی با او داشتیم درباره‌ی مسائل اخلاقی و فرهنگی در فوتبال ایران که در ادامه می‌خوانید:

* به نظر شما ریشه‌ی آسیب‌های اخلاقی فوتبال ما کجاست؟

برای پاسخ به این سؤال، باید برگردیم به مبانی فوتبال. در مبانی فوتبال، سه سرفصل مهم هست که عبارت‌اند از مدیریت، سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی. این سرفصل‌ها در واقع حلقه‌های مفقوده‌ی فوتبال ما هستند.

* منظور از مدیریت، باشگاه‌ها هستند یا مدیران ورزش؟

هم متولیان فوتبال و هم اغلب باشگاه‌ها. در این بین، اقلیتی

ادامه مطلب...
۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

ارتباط چارشنبه‌سوری با قیمت نفت!

الان که یک قسمت دیگر از سری مطالب «تبسم‌ها و ناله‌های یک عضو جدید تحریریه» را نوشتم، یاد مطلب طنزی افتادم که دیروز چاپ شد. با این توضیح که فردایش یک پیامک به این مضمون آمد که «این خزعبلات را چاپ نکنید» و البته ما پیامک اعتراضی را به سیاق معمول، چاپ کردیم، مطلب را بخوانید:

سلام. بین آدمایی که باید حتماً پیش دکتر روانپزشک برن، نفر اول یکی از وزرای خارجه‌ی منطقه‌ی خودمونه، اما بعد از اون، اینایی هستن که از الان شروع کردن به ترقه زدن! به نظرم اینا همونایی هستن که توی عروسی‌ها، با میوه و شیرینی خودشون رو سیر می‌کنن و موقع شام دیگه اشتها ندارن! یا این بچه‌هایی که اول غذا، سریع میرن سراغ نوشابه! اما با وجود این استعدادهای بی‌بدیل نظامی، من مطمئنم همین الان، کسانی هم هستند که توی زیرزمین دارن انواع آرپی‌جی و تی‌ان‌تی رو درست می‌کنن که شب چارشنبه‌سوری، مردم رو قتل‌عام کنن! حتی اگه از نظر نظامی هم نگاه کنیم، از بعد از جنگ ویتنام، انفجار این حجم از مواد منفجره توی خیابون بی‌سابقه بوده! با این وضعیت فکر می‌کنم چارشنبه‌سوری امسال، جنگ سوریه و جنگ یمن رو برای چند روزی، کاملاً به حاشیه ببره! حتی من شنیدم ستاد جنگ‌های نامنظم تشکیل دادن تا یه وقت هیچ‌کدوم از مناطق شهر از دست‌شون رها نشه! حتماً قراره از مناطق مختلف شروع کنن و در یک جا به هم برسن و بمب اتمی اصلی رو منفجر کنن! ولی در کل خوشحال باشیم، چون معمولاً جنگ در مناطق نفت‌خیز، قیمت نفت رو بالا می‌بره و توی این وانفسای نفت 20 دلاری، چارشنبه‌سوری یه غنیمته!

۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

شب‌های غرغر

وقتی کارم تا دیروقت طول می‌کشد، با ماشین یکی از همکاران که بین ساعت‌های 9:15 تا 10 از روزنامه خارج می‌شود، به خانه برمی‌گردم. او می‌رود قاسم‌آباد و من را سر راه، در چند قدمی خانه پیاده می‌کند. امشب، چهارمین شب متوالی بود که با او برگشتم. در این چهار شب، آن‌قدر درباره‌ی بدبختی‌ها و ناراحتی‌هایم صحبت کرده‌ام که خودم عذاب وجدان گرفته‌ام! فکر می‌کنم دوست ندارد بگوید از این حرف‌ها نزن، ولی توی رودربایستی مانده! به هر حال، بعد از اتفاقی که حدود 10 روز پیش افتاد، بیش‌تر از قبل، چشم‌هایم را به روی سختی‌ها و ناراحتی‌های کاری‌ام باز کرده‌ام؛ شاید هم ناخودآگاه بوده. هر روز چیزهایی (غالباً تکراری) می‌بینم که ناراحتم می‌کند. امشب سعی کردم کمی خودم را کنترل کنم و از خوبی‌ها و خوشبختی‌ها بگویم. در همین سطور (که گرچه همکارم نمی‌خواند) از صبرش متشکرم!

راستی، شاید از این که فهمیدید شب‌ها ساعت 9 به بعد از روزنامه بیرون می‌آیم، فکر کنید که زیادی کار می‌کنم، باید بگویم نه، «خیلی زیادی» کار می‌کنم! ماهِ کاری ما روزنامه‌نگارها، به جای روز اول ماه، از شانزدهم ماه شروع می‌شود و تا پانزدهم ماه بعد ادامه دارد. من هم در ماه اخیر، یعنی از 16 بهمن تا امروز یعنی 11 اسفند، (که 3 روزش باقی مانده) رکورد اضافه‌کارم را شکسته‌ام! یعنی در 22 روز کاری، دقیقاً 100 ساعت اضافه‌کاری دارم! ماه قبل هم رکورد را شکسته بودم و 85 ساعت اضافه‌کار داشتم! ظاهراً قرار است هر ماه رکوردم را بهبود دهم!

۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

چرا به داستان نیاز داریم؟

این همون یادداشتیه که توی پست قبلی نوشتم. به نظرم خیلی خوب شده. برای نوشتن این یادداشت، 2 فصل از 4-5 فصل یه کتاب رو (پیشینه، نقش و اهمیت داستان در زندگی انسان اثر محمدرضا سرشار) خوندم. ضمناً اون زندانی رژیم پهلوی که توی پاراگراف آخر بهش اشاره شده و نشد اسمش رو بیارم، «محسن مخملباف» هستش که بعدها کارگردان شد و الان هم معلوم نیست دقیقاً چیه!

همه‌ی ما در زندگی‌مان «داستان» خوانده یا شنیده‌ایم. شاید هیچ‌کدام از آثار تولستوی را نخوانده باشیم ولی حداقل بخشی از «مدیر مدرسه»ی جلال آل‌احمد یا «موسی و شبان» مولانا را در کتاب ادبیات فارسی دبیرستان، دیده‌ایم. احتمالاً در این زمانه، کسی را نمی‌توان پیدا کرد که هیچ‌گاه داستان نخوانده باشد. اما ببینیم داستان، به عنوان پرمخاطب‌ترین گونه‌ی مکتوبات، چه اهمیتی برای زندگی انسان دارد؟ آیا تنها سیری خیال‌انگیز را به ما هدیه می‌کند؟

علاقه به داستان در میان انسان‌ها، قدیم و جدید یا فقیر و غنی نمی‌شناسد؛ پادشاهان گذشته، همان‌طور که در بسیاری از روایت‌های تاریخی گفته شده، به داستان علاقمند بودند. از پادشاهی گمنام که «قصه‌های هزار و یک شب» را برایش درست کرده‌اند گرفته تا خسروپرویز و حتی معاویه(!) که شاید وجه مشترک آن‌ها با مردم عادی، چیزی جز علاقه به داستان نباشد! در آن زمان و برای پادشاهان، مهمترین فایده‌ی داستان‌شنوی، دانستن روش مملکت‌داری بود. در قصه‌ی مشهوری نقل شده است وزیر بهرام دوم ساسانی که از خشم او می‌ترسیده، با استفاده از یک داستان، شاه را به وضعیت بد مردم سرزمینش آگاه کرده است.

بخشی از اهمیت داستان به خاطر تبادل‌های فرهنگی با دیگر ملت‌هاست. داستان‌ها معمولاً روش زندگی دیگران را به ما می‌آموزند. ما با خواندن داستان درمی‌یابیم که ملت‌ها (چه در گذشته و چه امروز) چگونه زندگی کرده یا می‌کنند. در طول تاریخ، بسیاری از آداب و رسوم، از این راه وارد فرهنگ‌های مختلف شده و با تغییراتی متناسب با وضعیت مردم منطقه‌ی مقصد، آداب و رسومی نو ساخته‌اند. به این روش، ملت‌ها بسیاری از عادت‌های خوب را از فرهنگ‌های دیگر انتخاب کرده و آگاهانه یاد گرفته‌اند.

بخش بزرگی از فرهنگ عامه‌ی همه‌ی ملت‌ها، داستان‌ها و حکایت‌هاست. بعضی از آن‌ها مانند «گلستان» و «بوستان» سعدی در دوره‌ی متوسط و بعضی دیگر مانند «کمدی الهی» دانته در دوره‌ی ضعف و انحطاط زبان‌ها نوشته شده‌اند. با این حال زبان‌شان را جانی تازه دادند و برای صدها سال بیمه کردند. امروزه بسیاری از عبارت‌های سعدی و دانته در زبان‌های فارسی و ایتالیایی، به ضرب‌المثل تبدیل شده و آن‌چنان در زبان ملت، ریشه کرده که جداشدنی نیست. این نمونه‌های عالی، زبان‌ها را از خطر نابودی نجات داده‌اند.

جریان‌های فکری و حتی سیاسی نیز در طول دوران‌های مختلف، استفاده‌های زیادی از داستان‌ها کرده‌اند. به گفته‌ی یکی از زندانیان سیاسی دوره‌ی پهلوی، مارکسیست‌هایی که در آن زمان زندانی بوده‌اند، بیشتر از آن که مهمترین منابع پایه‌ی ماتریالیستی را خوانده باشند، رمان «مادر» ماکسیم گورکی را خوانده بودند! علاوه بر آن، رمان «قلعه‌ی حیوانات» به عنوان داستانی مهم و بسیار پرفروش در اوایل جنگ سرد، با زبانی نمادین، ضربه‌ای بزرگ به دیکتاتوری کمونیسم وارد کرد؛ کاری که شاید چندین پیروزی اتحاد جماهیر شوروی را در رقابت بزرگ تسلیحاتی، بی‌اثر کرد.

علاوه بر آن آموزش، یکی از کارکردهای رسانه‌هاست که در داستان هم نمود دارد. قرآن کریم به عنوان یک نثر متعالی و شیوا، از ظرفیت‌های داستان برای آموزش استفاده کرده است. قرآن حتی تا آن‌جا پیش رفته است که داستانی را (با ویژگی‌هایی قابل استخراج) به عنوان «احسن‌القصص» معرفی کرده است؛ کاری که مشخص می‌کند داستان‌ها «خوب» و «بد» دارند و بعضی‌هایشان از بقیه بهترند. افلاطون در کتاب مشهور «جمهوریت» درباره نقش مادران برای تربیت کودکان با استفاده از داستان، نوشته است: «پرورشی که روح اطفال به وسیله‌ی حکایات حاصل می‌کند، به مراتب بیشتر از تربیتی‌ست که جسم آن‌ها به واسطه‌ی ورزش پیدا می‌کند.»

۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۲۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

برنامه‌ای پرمحتوا و جذاب برای کودکان در مسجد «نقویه»ی مشهد؛ پرده‌خوانی با فناوری روز برای بچه‌های امروز

چند دقیقه‌ی پیش، منشی سردبیر آمد و درباره‌ی یکی از پرونده‌هایم از معاون سردبیر سؤال کرد. خواست پی‌دی‌اف‌اش را برایش بفرستم. تازه یادم افتاد که این پرونده، یک یادداشت خوب دارد و توی وبلاگ هم نگذاشتم‌اش. حالا می‌خواهم این‌جا بگذارم. البته گزارش، مصاحبه‌های این پرونده و لیدش را هم می‌گذارم ولی فقط برای ثبت در وبلاگ. وگرنه تنها چیزی از این پرونده که ارزش خواندن دارد، این یادداشت است که به نظرم، حرف‌های خوبی دارد. لید پرونده را توی همین پست می‌گذارم و بقیه‌اش را در پست‌های بعدی:

از زمانی که در قهوه‌خانه‌ها، پرده‌ای کرباسی آویزان می‌کردند و یک مرد با صدای بلند، داستان‌هایی از عکس‌های روی پرده می‌گفت، سال‌ها گذشته است. پس شاید پربیراه نباشد اگر «پرده‌خوانی» را مربوط به زمانه‌ای دیگر بدانیم؛ سنتی قدیمی که سال‌هاست با ظهور تلویزیون، سینما و حالا تلفن همراه فراموش شده است. با وجود این، گروهی از جوانان مشهدی، چند سالی می‌شود که دور هم جمع شده‌اند و نوعی از پرده‌خوانی جدید را به راه انداخته‌اند؛ پرده‌خوانی از روی پرده‌ای که از جنس کرباس نیست، جایی که قهوه‌خانه نیست و مهم تر، برای مخاطبی که اصلاً باحوصله نیست. آن‌ها در مسجد «نقویه»ی مشهد برای کودکان، پرده‌خوانی آیینی می‌کنند. تصاویری که آن‌ها نمایش می‌دهند، نقاشی‌هایی نیمه‌متحرک است از داستان‌های قرآن و زندگی ائمه‌ی اطهار(ع) که روی پرده می‌اندازند و مجری که خودش یک روحانی ا‌ست، قصه‌ها را روایت می‌کند. پرونده‌ی امروز «زندگی سلام» به مراسم پرده‌خوانی چهارشنبه‌‌شب‌های مسجد نقویه‌ی مشهد می‌پردازد. اگر امشب برای ساعت 5/8 تا 10 برنامه‌ای برای خوشحال کردن کودک‌تان ندارید، تفریحی پرمحتوا، جذاب و رایگان را به شما پیشنهاد می‌کنیم: مشهد، بولوار احمدآباد، نبش عارف، مسجد نقویه.

۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

گفتگو با ششمین ایرانی که پایش به قطب جنوب رسیده

این همون مصاحبه‌ایه که توی پست قبلی گفتم.

دکتر «حمید خسروجردی» متخصص کودکان و استادیار دانشگاه علوم پزشکی مشهد، ششمین ایرانی است که به قطب جنوب پا می‌گذارد. اما پیش از آن که به این سفر جالب برود، گفت‌وگویی یک ساعته را در مطب‌اش انجام دادیم. زمانی که این گفت‌وگو را می‌خوانید، دکتر خسروجردی، صحیح و سالم، مشغول گشت‌وگذار روی یخ‌های قطب جنوب است.

* چرا قطب جنوب را برای مسافرت انتخاب کردید؟

قطب شمال سال به سال گرم‌تر و کوچک‌تر می‌شود. بنابراین برای سفر، خیلی مناسب نیست. اما برخلاف قطب شمال، قطب جنوب هر سال بزرگ‌تر می‌شود! در حالی که تصور همگانی این است که یخ‌های کره‌ی زمین باز می‌شوند و زمین گرم‌تر می‌شود...

ادامه مطلب...
۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

نگفتنی های مصاحبه

امروز یه پرونده نسبتاً بد داشتم. یعنی تعداد مطالبش کم بود و خیلی هم جا داشت چیزهای دیگه‌ای بهش اضافه بشه. اما به هر حال، این‌که یکی از همکارا، چن دقیقه‌ی پیش گفت جالب بوده، خوشحال شدم. البته یه نکته‌ای هست. اگه موقعی که مطالب این پرونده رو از نویسنده‌ی همکارم گرفتم، همون موقع دست می‌جنبوندم و می‌فرستادمش برای چاپ، یه مطلب دیگه هم اضافه می‌شد. مثلاً مصاحبه رو دقیقاً 23 روز قبل از چاپ پرونده گرفته بودم! و مطالب دیگه رو 12 روز قبلش! کلاً از بس صفحه‌ی خودم، وقتم رو می‌گیره، خیلی کم می‌تونم به صفحه‌ی یک (زندگی سلام) برسم. به هر حال پست بعدی، حاصل کوتاه‌شده‌ی گفت‌وگوی یک‌ساعته‌ی من با دکتر حمید خسروجردی که رفته قطب جنوب!

یه نکته‌ی دیگه. من بین چند نفر از بچه‌های تحریریه، به مصاحبه‌های طولانی شناخته می‌شم! شاید تعجب کنید ولی همین مصاحبه با دکتر خسروجردی، 58 دقیقه طول کشید! یا یه بار با یکی از مسئولین فرهنگی کشور مصاحبه کردم (که به دلایلی چاپ نشد) و حدود 80 دقیقه طول کشید! توی این مصاحبه‌ها، اگه دغدغه‌مند باشین، خیلی چیزا دستگیرتون میشه. یعنی توی مصاحبه‌ها، میشه سوالایی رو پرسید که جوابش هیچ‌جا نیست. نمی‌تونم بگم ولی از اون مسئول فرهنگی، یه سوال خیلی مهم که دغدغه‌ی زندگی‌م بود رو پرسیدم و جوابش، نشون داد که موضع‌ش چیه. البته من باهاش مخالفم، ولی یه چیز مهم دستگیرم شد. اما از این دکتر خسروجردی، سوال پشت‌پرده‌ای نپرسیدم. سوالم این بود که هزینه‌ی سفرت چقدر شد، که گفت نمی‌تونم بگم. باید همون‌جا بلافاصله می‌گفتم که بین خودمون می‌مونه. طی تجربه‌های قبلی، دیده بودم که جواب این سوال رو میدن. به هر حال حیف از این سوال.

۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان