وقتی کارم تا دیروقت طول می‌کشد، با ماشین یکی از همکاران که بین ساعت‌های 9:15 تا 10 از روزنامه خارج می‌شود، به خانه برمی‌گردم. او می‌رود قاسم‌آباد و من را سر راه، در چند قدمی خانه پیاده می‌کند. امشب، چهارمین شب متوالی بود که با او برگشتم. در این چهار شب، آن‌قدر درباره‌ی بدبختی‌ها و ناراحتی‌هایم صحبت کرده‌ام که خودم عذاب وجدان گرفته‌ام! فکر می‌کنم دوست ندارد بگوید از این حرف‌ها نزن، ولی توی رودربایستی مانده! به هر حال، بعد از اتفاقی که حدود 10 روز پیش افتاد، بیش‌تر از قبل، چشم‌هایم را به روی سختی‌ها و ناراحتی‌های کاری‌ام باز کرده‌ام؛ شاید هم ناخودآگاه بوده. هر روز چیزهایی (غالباً تکراری) می‌بینم که ناراحتم می‌کند. امشب سعی کردم کمی خودم را کنترل کنم و از خوبی‌ها و خوشبختی‌ها بگویم. در همین سطور (که گرچه همکارم نمی‌خواند) از صبرش متشکرم!

راستی، شاید از این که فهمیدید شب‌ها ساعت 9 به بعد از روزنامه بیرون می‌آیم، فکر کنید که زیادی کار می‌کنم، باید بگویم نه، «خیلی زیادی» کار می‌کنم! ماهِ کاری ما روزنامه‌نگارها، به جای روز اول ماه، از شانزدهم ماه شروع می‌شود و تا پانزدهم ماه بعد ادامه دارد. من هم در ماه اخیر، یعنی از 16 بهمن تا امروز یعنی 11 اسفند، (که 3 روزش باقی مانده) رکورد اضافه‌کارم را شکسته‌ام! یعنی در 22 روز کاری، دقیقاً 100 ساعت اضافه‌کاری دارم! ماه قبل هم رکورد را شکسته بودم و 85 ساعت اضافه‌کار داشتم! ظاهراً قرار است هر ماه رکوردم را بهبود دهم!