بحث را درباره‌ی استعاره‌های داستانی، با یک سؤال واقعی (که جوابش را نمی‌دانم) آغاز می‌کنم: زبان استعاری دقیقاً چه کاربردی برای مخاطب عام دارد؟

به عنوان کسی که تا به حال، چند داستان کوتاه نوشته‌ام، می‌توانم به راحتی بگویم که برای نویسنده (چه داستان و چه فیلمنامه) استعارات خیلی مهم نیستند، اما قابل اجتناب هم نیستند. از نام شخصیت‌ها گرفته تا بسیاری از جزییات دیگر و حتی کلیات فیلم، همگی مخلوقات ذهن نویسنده است. بنابراین نویسنده «باید» بین گزینه‌های موجود، انتخاب کند. منطقاً او ترجیح می‌دهد چیزی را انتخاب کند که برایش «معنا»ی بیشتری داشته باشد.

حالا چرا خیلی‌ها می‌نشینند و ساعت‌ها به دنبال پیدا کردن نمادها و استعارات فیلم هستند؟ متأسفانه دلیلش (که معمولاً هم ناخودآگاه است) خیلی بد است. آن‌ها این‌طوری می‌فهمند که فیلم‌ساز، درباره‌ی موضوعات دیگری که فیلم به آن‌ها اشاره می‌کند و به طور علنی در فیلمش نیست (و در لایه‌های معنایی بعدی است) چه نظری دارد. آن‌ها می توانند راحت‌تر فیلم‌ساز را (و متأسفانه نه اثر او را بلکه خودش را) قضاوت کنند. چرا؟ چون با رمزگشایی از استعاره‌ها، او را بیشتر می‌شناسند. بعد بلافاصله خط‌کشی و مرزبندی شروع می‌شود: این فیلم‌ساز از این (یا آن!) جناح است، آن یکی طرفدار خانه سینما (یا علیه آن) است، منتقد (یا مدافع) برجام است و... وقتی هم که دسته‌بندی تمام شد، وقت نبرد است!

اما این که استعارات، به چه درد مخاطب می‌خورد؟ هنوز نمی‌دانم. هم‌چنان برایم واضح نیست که مخاطبان چه فایده‌ای از این استعارات می‌برند. چون غالب مخاطبان فیلم را می‌بینند، درباره‌اش نقد نمی‌خوانند و بعد از بیرون آمدن از سالن، می‌روند خانه و به زندگی‌شان می‌رسند. معمولاً مخاطب عام (که متأسفانه در سینمای ایران خیلی کم‌اند) اصلاً متوجه نمی‌شوند استعاره‌های فیلم چه می‌گفتند. خب حالا به چه دردی‌شان می‌خورد؟!