سپیده‌دم

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

خودستایی!

این نوشته خودستایی است، ولی بگذارید این روزنامه‌نگار نوپا (و شاید نوباوه!) کمی خودستایی کند! البته اگر نمی‌توانید خودستایی را تحمل کنید، همین الان خواندن این سطور را متوقف کنید و به سراغ کارهای دیگری بروید؛ می‌خواهد چک کردن تلگرام باشد یا تماشای فیلم یا سریال. مهم این است که تا 2-3 روز دیگر، این اطراف نبینمتان!
چند روز پیش یکی از همکاران در یکی از صفحات، گافی داده بود. وقتی پیامکی به سیستم پیامکی آمد که گاف مذکور را به ما گوشزد می‌کرد، بنا به وظیفه‌ی معمولم، در لیست پیامک‌ها گذاشتم و چاپ شد. نکته‌ای که می‌خواهم بگویم، این نیست که آن همکار، از دست من دلخور شد که چرا پیامک را چاپ کرده‌ام؛ این است که چند روز قبل از آن، یکی از مخاطبان در پیامکی، گافی که خودم داده بودم، گرفته بود و به رخ‌مان کشیده بود. من هم در آن لحظه، به یاد خاطره‌ای نقل‌شده از یکی از شهدای بزرگ دفاع مقدس افتادم که اصرار داشت به همراه پیروزی‌ها، شکست‌ها را هم به اطلاع مراجع تقلید و علما برساند. در یک لحظه، با تصمیمی تاریخی، پیامک گاف‌گیر را در ستون پیامک‌ها گذاشتم! با این‌که همان روز از طرف معاون سردبیر توبیخ شدم، ولی حس خوب «صداقت» با من ماند...

۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

آیا کشته شدن فرانسوی‌ها غم‌انگیزتر از لبنانی‌هاست؟

این اولین بار نبود که «مینی پرونده»ی «زندگی سلام» را می‌نوشتم ولی به سه دلیل خیلی خوشحالم؛ یکی این‌که سوژه‌اش خبری بود، دوم این‌که سوژه‌اش را خودم پیشنهاد دادم و سوم این‌که در این هفته، در 3 پرونده‌ی «زندگی سلام» مشارکت کردم. صفحه‌ی «زندگی سلام» را به خاطر این‌که مطالب تولیدی دارد، بیش از بقیه‌ی صفحات دوست دارم. به امید خدا ممکن است این روند ادامه داشته باشد. این هم مطلب امروزم:

اگر اهل فضای مجازی باشید، در چند روز اخیر، شاید هموطنان و دوستانی را دیده باشید که به روش‌های مختلف، با مردم فرانسه و قربانیان حوادث تروریستی پاریس همدردی می‌کنند. در چند روز اخیر بعضی‌ها عکس‌های پروفایل خود را در شبکه‌های اجتماعی به رنگ پرچم فرانسه درآوردند، در شبکه‌های اجتماعی مخصوصاً اینستاگرام با گذاشتن متن‌ها و عکس‌هایی با ملت فرانسه همدردی کردند. حتی این همدردی از فضای مجازی هم خارج و به دنیای واقعی کشیده شد؛ چند نفری از شهروندان تهرانی، به مقابل سفارت فرانسه رفتند و دسته‌های گل را در برابر ساختمانش گذاشتند و برای همدردی با آن‌ها، شمع روشن کردند. حتی در این بین، تصویری هم از خانمی در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست شد که روی گونه‌اش، تصویر یک چشم اشکبار را نقاشی کرده بود. حال اگر اخبار را در چند روز اخیر دنبال کرده باشید، احتمالاً درباره حادثه‌ی تروریستی بیروت هم شنیده‌اید؛ حادثه‌ای که باعث شد 43 نفر از شهروندان لبنانی کشته و 239 نفر زخمی شوند.

اما در این میان، سؤالی به وجود آمده که پاسخ به آن ضروری به نظر می‌رسد. چرا عده‌ای از هموطنان‌مان در فضای مجازی و حقیقی، با مردم پاریس همدردی می‌کنند (که قطعاً کار درستی است) ولی چنین کاری را برای مردم بیروت انجام نمی‌دهند؟ مگر نه این است که جان همه‌ی انسان‌ها (چه فرانسوی یا آمریکایی و چه لبنانی یا فلسطینی) به یک اندازه مهم است و همه به یک اندازه حق زندگی دارند؟!

ادامه مطلب...
۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۶:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

خلاقیت با چاشنی جسارت

این مطلب، در پرونده‌ی امروز «زندگی سلام» که درباره چند برنامه‌ی آموزشی و خوب صداوسیما بود، چاپ شد. از من به شما نصیحت: برنامه‌ی «جیوگی» را حتماً دنبال کنید! البته متأسفانه تیتر پرونده‌ی امروز، خیلی خیلی بد بود. حیف شد، می‌توانست پرونده‌ی بهتری بشود اگر تیتر بهتری داشت. به هر حال این شما و این هم معرفی برنامه‌ی جیوگی:

اولین سؤالی که ذهن مخاطب را درگیر می‌کند، این است که «جیوگی» یعنی چه؟ همان‌طور که شاید بدانید، «جیوه» تنها فلز مایع و ماده‌ای است که به خاطر رنگ و خواص فیزیکی‌اش، به نماد «سیال بودن» و «پویایی» تبدیل شده. گروه سازنده‌ی جیوگی هم بر همین اساس، «جیوگی» را به معنای «جیوه‌ای بودن»، در برابر «ایستایی» و در نتیجه تمایل به «حفظ وضع موجود» گرفته‌اند. آن‌ها در این برنامه، می‌خواهند شرایط کنونی جامعه و ساختارهای اجتماعی حاکم بر آن را به چالش بکشند و از دل این چالش جدی، نظمی جدید را تئوریزه کنند.

هر هفته از برنامه‌ی جیوگی، 3 قسمت دارد که شنبه، یکشنبه و دوشنبه بعد از خبر ساعت 20:30 شبکه‌ی دو، پخش می‌شود و محور هر سه برنامه، یک محصول فرهنگی-رسانه‌ای (فیلم، کتاب، موسیقی یا...) است. برنامه‌ی اول (شنبه‌ها) بحثی است که 20-30 نفر حاضران داخل استودیو، درباره‌ی محصول دارند. آن‌ها هرچند ممکن است در یک موضوع، کارشناس باشند اما چون از قبل، نمی‌دانند سوژه و محصول مورد اشاره‌ی آن برنامه چیست، صرفاً «مخاطبان» محصول فرهنگی هستند و باید در لحظه، تصمیم بگیرند که درباره‌ی سوژه‌ی مورد بحث، چه نظری دارند. برنامه‌ی یکشنبه، گفت‌وگویی 30 دقیقه‌ای است با یک مهمان ویژه که معمولاً تولیدکننده‌ی اثر است. موضوع این برنامه، برخلاف شنبه‌ها که محصول از دیدگاه مخاطبان بررسی می‌شود، نظر مهمان برنامه است درباره تفسیرها و تأویل‌هایی که از محصول فرهنگی آن هفته و ارتباطی که با سوژه‌ی برنامه دارد. شب سوم یعنی دوشنبه شب، نام برنامه «رادیکال جیوگی» می‌شود؛ این برنامه که به نوعی جمع‌بندی دو شب قبل است، شامل گفت‌وگو با صاحب‌نظران درباره‌ی سوژه آن هفته و پخش خلاصه‌هایی از دو برنامه‌ی قبلی می‌شود.

سردبیر و در واقع محور برنامه، «میلاد دخانچی» است که خودش اجرا هم می‌کند. دخانچی دانشجوی دکترای رشته «مطالعات فرهنگی» است که دغدغه‌هایش، او را به این سو کشانده. او که سال‌ها در کانادا زندگی کرده، پیش از این سابقه‌ی تولید و اجرای برنامه‌ی «گره» برای شبکه 3 سیما و کارگردانی تعدادی مستند را دارد.

جیوگی، یک صفحه‌ی فعال اینستاگرام به آدرس Instagram.com/instajivegi هم دارد که مهمترین پل ارتباطی مخاطبان با گروه برنامه‌ساز و هم‌چنین راه اطلاع‌رسانی درباره‌ی برنامه است. آن‌ها به صورت فعالانه به نظرات این صفحه جواب می‌دهند و یک ارتباط دوسویه را با مخاطبان‌شان ایجاد کرده‌اند.

۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

حس خوب کار داشتن

ساعت 11:03 شب هستش که نوشتن این مطلب را شروع کرده‌ام. چند دقیقه‌ی پیش بود که به خاطر سرد بودن اتاقم و ساکت بودن اتاق نشیمن، به این‌جا آمدم تا «کار»هایم را انجام دهم. برای لحظه‌ای، ذهنم به زمانی رفت که برادرم کارهایش را در ساعات آخر شب انجام می‌داد و من نباید در آن زمان‌ها مزاحمش می‌شدم. در آن زمان، دوست داشتم من هم «کار»ی داشته باشم تا انجام بدهم. شاید «کار» داشتن و آزاد نبودن، به این دلیل برایم جذاب بود که من را زودتر به جمع «آدم‌بزرگ»ها اضافه می‌کرد؛ زودتر از آن چیزی که باید. حالا به آن زمانِ برادرم رسیده‌ام. و هم‌چنان احساس «مرد بودن» و «بزرگ بودن» را دارم. حس خوشایندی‌ست. آرزو می‌کنم تمام مردان، این احساس را تجربه کنند.
الان به نظرم رسید که یک حس دیگر هم وجود دارد. شاید کمی شعارگونه به نظر بیاید ولی گاهی اوقات از این‌که باری را بر دوش گرفته‌ام و کاری را انجام می‌دهم که بخشی از نیاز جامعه را (هرچند ناچیز) برطرف می‌کند، احساس خوشحالی می‌کنم. خدا را شکر. باز هم امیدوارم این احساس را همه تجربه کنند...

۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

معرفی و بریده‌هایی از کتاب «چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم»؛ دوره‌ی 138 صفحه‌ای مشاوره‌ی خانواده

این مطلب در پرونده‌ی «نامه‌ای به همسرم» امروز، چاپ شد. اصل معرفی کتاب که در همین صفحه می‌خوانید، حدود 270 کلمه‌ست و بریده‌هایی از کتاب که فقط در ادامه مطلب آمده، آن را طولانی کرده. خواندن این کتاب بسیار خوب را که مثل باقی کتاب‌های نادر، عالی هستند، به همه‌ی خوانندگان این سطور، توصیه می‌کنم.

در بین نامه‌هایی که همسران برای همدیگر نوشته‌اند، برخی مشهورتر شده‌اند. یکی از آن‌ها، مجموعه‌ی نامه‌هایی است که «نادر ابراهیمی» نویسنده‌ی معاصر، برای همسرش «فرزانه منصوری» نوشته است و در کتاب کوچک «چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم» چاپ شده. این نامه‌ها که در 3-4 سال (از 63 تا 66) نوشته شده‌اند، همان‌طور که در مقدمه‌ی کتاب هم آمده، از زمانی آغاز شده‌اند که نادر ابراهیمی، تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بود. او در آن زمان با نامه‌هایش، به مسایلی می‌پرداخت که به قول خودش ممکن بود قلب خودش و همسرش را بیازارد.

«چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم» بیش از آن که مجموعه‌ای از نامه‌های یک نویسنده به همسرش باشد، یک دوره‌ی مشاوره‌ی خانواده است. نادر ابراهیمی از نامه، برای حل مشکلاتی استفاده کرده که در طول زندگی برایش پیش آمده و شاید برای هر زوج دیگری هم پیش بیاید. همین موضوع یعنی وجه اشتراک‌شان با زندگی زوج‌های ایرانی امروز، این کتاب را برای ما خواندنی می‌کند. او از سختی‌های راه زندگی، نگاهش به تنش‌های زوج‌ها و حتی قهر و پیاده‌روی‌های شبانه می‌گوید. نادر ابراهیمی در این نامه‌ها، جهان‌بینی خود را که از مبارزه‌ی سخت و خستگی‌ناپذیر با سختی‌های زندگی تشکیل شده، به مخاطبش (و مخاطبان آینده‌اش) می‌رساند و آن را در پوشش حریرگونه‌ی تمجید و ابراز علاقه‌ی تمام‌نشدنی‌اش، به او عرضه می‌کند. این شیوه، شاید مهم‌ترین درسی است که ما می‌توانیم از این کتاب یاد بگیریم؛ او دارویی تلخ و البته مفید را در ظرفی از عسل، به همسرش هدیه می‌کند.

کتاب، 138 صفحه دارد؛ با نامه‌هایی که از 3-4 صفحه طولانی‌تر نیستند و حتی بین‌شان، نامه‌ی 4 خطی هم پیدا می‌شود. با هم بریده‌هایی از این نامه‌ها را [در ادامه مطلب] می‌خوانیم:

ادامه مطلب...
۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

دل‌نوشته‌های روزنامه‌ای

می‌خواهم مجموعه‌ی دل‌نوشته‌هایی را که از روزنامه‌نگاری و موضوعات پیرامونی‌اش می‌نویسم، در یک طبقه‌بندی جدید، همین‌جا بنویسم؛ اختصاصی! حالا یکی نیست بگوید: مگر با ابوالفضل بیهقی گفت‌وگوی اختصاصی کرده‌ای یا از ترور مظفرالدین‌شاه قاجار، خبر اختصاصی آورده‌ای که می‌نویسی «اختصاصی»؟! البته کسی نیست که این جمله را بگوید، ولی برای کسی که نمی‌گوید یا در دلش می‌گوید، جواب می‌دهم: اختصاصی یعنی این نوشته‌ها مخصوص «سپیده‌دم» تایپ (به قول فرهنگستانی‌ها: حروفچینی!) می‌شوند؛ نه جای دیگر.

این نوشته‌ها از سه جهت (که سومی مهم‌تر است) برای من خاص هستند: اولاً صادقانه هستند. قاعدتاً هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که چقدر صادقانه هستند. جز خودم؛ که می‌گویم 100 درصد. ثانیاً شجاعانه هستند؛ چون ممکن است از کسانی نام بیاورم که طبق قواعد مرسوم، انتقادی را نمی‌شنوند و یاد نگرفته‌اند که بشنوند. ثالثاً عینی هستند؛ من این تجربیات را از دیگران نقل نمی‌کنم، کاملاً لمس‌شان کرده‌ام و بعد، نوشته‌ام.

همین‌جا به 3 نکته دقت کنید: اولاً با آن‌که صادقانه هستند، ممکن است بخشی از وقایع مربوطه به سوژه را روایت نکنم؛ به دلیل کمبود جا یا نگرانی از دردسرهای آینده. ثانیاً با آن‌که شجاعانه هستند، اما هر واقعه‌ای را نقل نمی‌کنم. بعضی از وقایع را تنها می‌توان در دفترچه‌ی خاطرات نوشت. ثالثاً با آن‌که عینی هستند، ممکن است شخصی باشند یعنی برای هیچ‌کس دیگر، قابل تکرار نباشند.

اما برای این مجموعه (که امیدوارم تا مدت‌ها ادامه داشته باشد) دو نام انتخاب کرده‌ام: «تبسم‌ها و ناله‌های یک عضو جدید تحریریه» یا «خرده‌مکتوبات یک جوجه‌روزنامه‌نگار». اگر دوست دارید، در بخش نظرات، به یکی رأی بدهید.

۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

غیر قابل دسترس

این یادداشت، مربوط به چند روز پیش است و «امروز»، اشاره به همان چند روز پیش دارد!

قاعده این است که سردبیر همیشه در دسترس باشد. معاونان سردبیر و حتی دبیران گروه‌ها بتوانند به راحتی پیدایش کنند تا درباره‌ی سیاست‌های روزنامه و حد و مرزهای دروازه‌بانی اخبار سؤال کنند. ولی تازه امروز صبح، سردبیر ما، اتاق‌دار شده! تا قبل از این، هر دو هفته یک بار می‌دیدیمش؛ آن هم در حد سلام و علیک 1 دقیقه‌ای. حالا همان هم تعطیل شد!

مشکل کجاست؟! به نظر من این‌جاست که همه‌ی کارها به یک نفر ختم می‌شود. وقتی مدیریت قسمت‌های مختلف (که هرکدامشان به تنهایی وقت یک نفر را می‌گیرد) در یک نفر مجتمع باشد، همین می‌شود که نمی‌بینید و من می‌بینم!

گرچه در کار من تأثیر زیادی ندارد اما (باز هم مهم است که:) خدا بخیر کند!

۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

نمی‌توانم بهشان پاسخ بدهم

دو نفر از همکاران هستند که وقتی مطلبی می‌فرستند و چاپ نمی‌شود، می‌پرسند: «چرا؟!» وقتی تکراری است یا از نظر محتوایی مناسب چاپ در روزنامه نیست، خیلی راحت دلیلش را توضیح می‌دهم. اما وقتی به نظر من بی‌مزه است و جالب نیست، نمی‌توانم بهشان بگویم. یکی از من 4 سال بزرگ‌تر است و دیگری 14 سال! خب شما بگویید! چطوری بهشان بگویم مطلبت بی‌مزه است؟! بنده خدا کلی برای مطلبش زحمت کشیده! (و متأسفانه بعضی وقت‌ها از مطلب پیداست که نکشیده!) قبلاً سیدمصطفی صابری که از من 11 سال بزرگ‌تر است، مطالب من را حذف می‌کرد و الان هم حذف می‌کند. وقتی ازش می‌پرسم، خیلی راحت می‌گوید «خونوک بود» یا «این چی بود؟!». اما من به آن‌ها نمی‌توانم بگویم!
شاید هم مشکل من است! از این به بعد بهشان می‌گویم: «بی‌شعور! اینا چه مزخرفاتیه که نوشتی؟! تا کی می‌خوای حقوق مفت بگیری؟!»

۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان