سپیده‌دم

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

مهم ترین تجربه زندگی

امروز بزرگترین تجربه‌ی عمرم رو به دست آوردم. این‌قدر مهم که مطمئنم مسیر زندگی‌م رو عوض می‌کنه. مطمئنم این تجربه، که نمی‌تونم بگم، ممکن بود سال‌ها بعد و توی یه موقعیت خیلی بد به وجود بیاد. خدا رو شکر امروز، شرایط کاملاً تحت کنترل‌مه.

توی عمرم زیاد شکست نخوردم، ولی مطمئنم این شکست، درس عبرت بزرگی برام میشه. از خدا ممنونم که این تجربه رو برام ایجاد کرد. البته براش هزینه‌ی اعصاب‌خوردی و ناراحتی زیادی دادم. امروز خیلی اعصابم خورد شد و خیلی ناراحتم. ولی فکر می‌کنم می‌ارزه.

۳۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

لمسِ رنج و افتخار

حدود پنج هفته‌ی پیش یکی از مسئولان فرهنگی اردوی راهیان نور بسیج دانشجویی استان، زنگ زد و گفت که مطلبی بده که بزنیم در نشریه. گفتم باشه. از هزینه‌اش پرسید و گفتم همان‌قدری که خودتان در نظر می‌گیرید. الان که داشتم این مقدمه را می‌نوشتم، یادم آمد که هیچ‌وقت برای گرفتن شماره کارت، تماس نگرفت! البته با توجه به شناختی که ازشان دارم، بالأخره پول را می‌ریزند؛ یعنی سوخت و سوز ندارد، ولی معلوم است که دیر و زود دارد. به نظر خودم که این مطلب، خوب نشده، خدا کند به نظر شما خوب باشد.

این روزها که بیش از 25 سال از پایان جنگ تحمیلی می‌گذرد، قهراً و تدریجاً میراث تاریخی ملموس این دوران از بین می‌رود (و خواهد رفت) و آن‌چه برای ملت خواهد ماند، میراث ناملموس این دوران است. البته که میراث ناملموس، مهم‌تر از مشتی خاک و چند تانک درب و داغان است. اهمیت واقعی دفاع مقدس هم دقیقاً همان «معرفت»ی است که برای ملت ما و بیش از همه برای زائران مناطق عملیاتی دارد. بنابراین به عنوان کسانی که قدم در راه زیارت جبهه‌های جنوب گذاشته‌اید، ابتدا باید از «چرایی» زیارت بدانید. ملت ما چه نیازی به بازدید از جبهه‌ها دارد؟

باور «ما می‌توانیم»

آن‌چه که در اولین نگاه مشخص می‌شود، اهمیت یاد کردن این دوران است. بزرگ‌ترین مزیت حفظ تاریخ، آن هم نه کتاب‌ها و بلکه در سینه‌ی ملت‌ها، عبرت‌گیری از آن است. به قول نهرو، «ملتی که تاریخ خود را نداند، محکوم به تکرار آن است.» اما مهم‌ترین عبرتی که می‌توان از تاریخ دفاع مقدس گرفت، باور به خود است. باید دانست که مسیر، همواره برای کسانی دشوار بوده که به توانایی‌شان باور نداشتند. زیارت جبهه‌ها رزمندگانی را به زائران می‌شناساند که تنها سرمایه‌هایشان ایمان به «ان تنصر الله ینصرکم» و نیروی جوانی‌شان بوده و «توانسته‌اند»؛ بنابراین باور قلبی «ما می‌توانیم» زنده خواهد شد. زیارت جبهه‌ها، به زائران درک درستی از افتخاراتی می‌دهد که سه دهه قبل رزمندگان با دست‌های خالی به آن‌ها رسیده‌اند. این درک صحیح، امید به آینده را در زائران زنده می‌کند.

حفظ تاریخ انقلاب

چند سالی هست که مشخص شده دشمنانی می‌خواهند تاریخ ایران و انقلاب اسلامی را تحریف کنند. اما درباره اتفاقات تاریخی، حقیقت اثبات‌شده‌ای وجود دارد؛ چیزی را که اکثریت باور دارند، به سادگی نمی‌توان تحریف کرد. بازگو کردن هزاران‌باره‌ی حقایق تاریخ انقلاب اسلامی از جمله وقایع دفاع مقدس، راه را بر نمایش وارونه و تحریف آن‌ها می‌بندد. اما راهی وجود دارد که از بازگو کردن چندباره، مؤثرتر است؛ دیدن. زیارت جبهه‌ها و لمس گوشه‌ای از رنج و افتخار ملت ایران در آن سال‌ها، از صدها کتاب و فیلم دفاع مقدسی مؤثرتر است. راهیان نور، راهی کارآمد برای جلوگیری از تحریف تاریخ معاصر ایران است.

درک ارزش نعمت انقلاب

اهمیت دیگر زیارت جبهه‌ها، آن است که زائران به کمال، ارزش انقلاب اسلامی را درخواهند یافت. ارزش میراث امام(ره) زمانی هویدا می‌شود که آن‌چه را که ملت در ازایش داده‌اند، درک شود. و چه چیزی مهم‌تر از جان جوانان، یعنی عزیزترین افراد ملت؟! جوانانی که در برهه‌ای از تاریخ انقلاب اسلامی، گره‌های ناگشودنی دفاع مقدس را باز کردند و امروز به پیروانی نیاز دارند که کارشان را در عرصه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ادامه دهند. آگاهی از گذشته‌ی نظام جمهوری اسلامی و هزینه‌های پرداخت‌شده برای بقای آن، ارزشش را به نسل‌هایی که در انقلاب اسلامی نقش نداشته‌اند و احیاناً برای آن هزینه‌ای نپرداخته‌اند، نشان خواهد داد.

۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

داستان عشق و مبارزه

این یادداشت که دیروز در صفحه‌ی «زندگی سلام» منتشر شد، داستان جالبی دارد. 9 بهمن پارسال، یعنی آخرین روز قبل از دهه‌ی فجر، پرونده‌ی صفحه‌ی «زندگی سلام» درباره‌ی کتاب‌های خاطراتی بود که در موضوع مبارزات انقلاب اسلامی نوشته شده بود. آن روز من از دبیر وقت صفحه (که الان معاون سردبیر شده) خواستم که مطلبی از من درباره‌ی رمان اسماعیل چاپ کند. او به من گفت که کوتاه بنویسم و قول نمی‌دهد که چاپش کند چون ممکن است جا نداشته باشیم. همین‌طور هم شد و جا نداشتیم و چاپ نشد. موضوع پرونده‌ی «زندگی سلام» دیروز (چهارشنبه 21 بهمن 94) کتاب‌های «خاطرات و داستانی مبارزات انقلاب اسلامی» بود. این بار کتاب‌های داستانی به سوژه اضافه شده بودند. آن یادداشت 160 کلمه‌ای را که قبلاً در وبلاگ گذاشته بودم، کمی بسط دادم و تبدیلش کردم به 455 کلمه، که دیروز چاپ شد. تیترش را هم عوض نکردم. البته از همه‌ی این جریانات، معاون سردبیر خبر دارد. به خاطر وقت کم، خیلی سردستی و بیخود شده. از این بابت عذرخواهم. این شما و این هم یادداشت:

رمان «اسماعیل» اثر امیرحسین فردی، در سال 73 برای اولین بار نوشته شد و تا سال 85 منتشر نشده بود. این کتاب در همان روزها با استقبال منتقدان مواجه شد و به عنوان یکی از اولین آثاری که مبارزات انقلاب اسلامی را به عرصه‌ی درام داستانی می‌آورد، شناخته شد. 7 سال پس از انتشار جلد اول...

ادامه مطلب...
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

استعارات داستانی

بحث را درباره‌ی استعاره‌های داستانی، با یک سؤال واقعی (که جوابش را نمی‌دانم) آغاز می‌کنم: زبان استعاری دقیقاً چه کاربردی برای مخاطب عام دارد؟

به عنوان کسی که تا به حال، چند داستان کوتاه نوشته‌ام، می‌توانم به راحتی بگویم که برای نویسنده (چه داستان و چه فیلمنامه) استعارات خیلی مهم نیستند، اما قابل اجتناب هم نیستند. از نام شخصیت‌ها گرفته تا بسیاری از جزییات دیگر و حتی کلیات فیلم، همگی مخلوقات ذهن نویسنده است. بنابراین نویسنده «باید» بین گزینه‌های موجود، انتخاب کند. منطقاً او ترجیح می‌دهد چیزی را انتخاب کند که برایش «معنا»ی بیشتری داشته باشد.

حالا چرا خیلی‌ها می‌نشینند و ساعت‌ها به دنبال پیدا کردن نمادها و استعارات فیلم هستند؟ متأسفانه دلیلش (که معمولاً هم ناخودآگاه است) خیلی بد است. آن‌ها این‌طوری می‌فهمند که فیلم‌ساز، درباره‌ی موضوعات دیگری که فیلم به آن‌ها اشاره می‌کند و به طور علنی در فیلمش نیست (و در لایه‌های معنایی بعدی است) چه نظری دارد. آن‌ها می توانند راحت‌تر فیلم‌ساز را (و متأسفانه نه اثر او را بلکه خودش را) قضاوت کنند. چرا؟ چون با رمزگشایی از استعاره‌ها، او را بیشتر می‌شناسند. بعد بلافاصله خط‌کشی و مرزبندی شروع می‌شود: این فیلم‌ساز از این (یا آن!) جناح است، آن یکی طرفدار خانه سینما (یا علیه آن) است، منتقد (یا مدافع) برجام است و... وقتی هم که دسته‌بندی تمام شد، وقت نبرد است!

اما این که استعارات، به چه درد مخاطب می‌خورد؟ هنوز نمی‌دانم. هم‌چنان برایم واضح نیست که مخاطبان چه فایده‌ای از این استعارات می‌برند. چون غالب مخاطبان فیلم را می‌بینند، درباره‌اش نقد نمی‌خوانند و بعد از بیرون آمدن از سالن، می‌روند خانه و به زندگی‌شان می‌رسند. معمولاً مخاطب عام (که متأسفانه در سینمای ایران خیلی کم‌اند) اصلاً متوجه نمی‌شوند استعاره‌های فیلم چه می‌گفتند. خب حالا به چه دردی‌شان می‌خورد؟!

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

فیلم بادیگارد

با خواندن این پست، دیدن فیلم برایتان لوث نمی‌شود.

فیلم بادیگارد واقعاً عالی بود. اکشن هالیوودی داشت و موسیقی درخشان. کارگردانی‌اش هم که حرف نداشت. «حاج‌کاظم» برگشته بود، این بار در نقش «سرهنگ حیدر». اما حرف فیلم، به نظرم تکرار «موج مرده» بود؛ با کمی چاشنی امیدواری. فیلم، شکاف نسلی را بین حاج‌کاظم‌ها و فرزندان‌شان (و هم‌چنین «سلحشورها» که این بار با نام «اشرفی» و «قیصری» آمده بودند) نشان می‌داد. از چند نماد نسل سوم و چهارم در فیلم، فقط یکی‌شان رستگار می‌شود. «مریم»، دختر سرهنگ، «الیاس» و بچه‌های دبیرستان «راضیه»، همگی در امتحان مردود می‌شوند.

نکته‌ی دیگری که فیلم بیان می‌کرد، عوض شدن دنیا بود؛ چیزی که در غالب فیلم‌های این کارگردان وجود دارد. اما این‌جا از جنس دیگری است. در فیلم‌های قبلی، هیچ‌گاه «علم» به عنوان عامل اقتدارآفرین مطرح نبود اما فیلم این بار می‌گوید: «شخصیتای دهه 90 علمی‌ان.»

بعد از این‌که 10-15 نقد و نظر درباره‌ی فیلم خواندم، معلوم شد روزنامه‌نگارهای سایت‌ها، بیشتر به شباهت فیلم با «آژانس شیشه‌ای» پرداخته‌اند؛ که البته به نظر من هم شباهت دارد ولی من بیشتر «موج مرده» را دیدم. فکر می‌کنم آن‌هایی که فیلم را شبیه «آژانس شیشه‌ای» می‌بینند، (که در لایه‌ی اول هست) درست می‌گویند ولی در لایه‌ی دوم هیچ شباهتی به «آژانس شیشه‌ای» ندارد. در پست بعدی درباره‌ی استعارات نوشته‌ام. پیشنهاد می‌کنم پست بعدی را حتماً بخوانید.

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

گزارش کوتاه از یک وعده سینما

این پست و دو تای بعدی را بلافاصله بعد از سینما نوشتم و حالا بعد از ویرایش، منتشر می‌کنم.

همین الان از سینما، رسیدم خانه. ساعت 1:20 دقیقه‌ست و فکر می‌کنم اگه ننویسم، می‌میرم! درباره‌ی فیلم، در یک پست جداگانه نوشته‌ام؛ پست بعدی. اما از سینما و حال و هوایش می‌خواهم بگویم. اولین نکته به نظرم توصیف یکی از همراهان‌مان است. برای اولین بار می‌دیدمش و واقعاً افتضاح بود! یعنی حاضرم تا خرخره توی لجن فرو بروم ولی یک بار دیگر هم‌صحبتش نشوم! در جشنواره‌ی امسال، فقط وقتی به سینما می‌روم که این بابا، نباشد. حتی یک دقیقه هم قابل تحمل نیست، حتی یک دقیقه. وقتی خواستم سردبیر را نشانش بدهم، چنان گفت «می‌شناسمش، خودم باهاش کار کردم» که می‌خواستم با پشت دست بزنم توی دهانش! اعتماد به نفسش در درجه‌ی عالی بود. بدتر از همه چیز، وقتی بعد از دیدن فیلم، دیدم که برای سلام و علیک کردن با سردبیر روزنامه، سر و دست می‌شکند، واقعاً برای این حجم از تلاش برای کسب موفقیت با استفاده از رابطه، متأسف شدم. خدایا، من را از شر چنین تلاشی نگاه دار.

گفتم سردبیر، یادم افتاد که همین چند دقیقه‌ی پیش، سردبیرمان یک پست کوتاه در یک کانال تلگرامی 260 هزار نفری گذاشته و آن را در دو کانال 40 هزار نفری هم فوروارد کرده! چی گذاشته؟ یک عکس از فیلم، به اضافه یک دل‌نوشته‌ی دو خطی درباره‌ی فیلم! جالب می‌شود که آدم برود سینما، و وقتی برمی‌گردد، دلنوشته‌ای را برای 260 هزار نفر بگذارد! فکر می‌کردم فقط سلبریتی‌ها می‌توانند دل‌نوشته‌ای منتشر کنند که در ایکی‌ثانیه، چند ده هزار نفر ببینند. باید حس جالبی باشد.

اما حس خیلی بدی که داشتم، آن بود که در طول تماشای فیلم، متوجه زبان استعاری‌اش نشدم. یادم می‌آید وقتی برای اولین بار، فیلم «چ» را در سینما می‌دیدم، متوجه زبان استعاری‌اش شدم. ولی این‌جا نتوانستم. به هر حال تجربه‌ای عالی بود، مخصوصاً نشستن روی طبقه‌ی دوم سالن سینمای آفریقا. درباره‌ی زبان استعاری هم در دو پست بعدی، نوشتم.

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

گیرهای معاون سردبیر

الان که دارم این مطلب را می‌نویسم ساعت 7:52 صبح است. از حدود 7:30 یادِ گیری افتادم که دیروز، معاون سردبیر، به کسانی که پرونده‌ی چاپ امروز را بسته بودند داده بود. بعد یاد گیرهایی افتادم که به خودم می‌دهد و اعصابم از دستش خورد شد! اصل ماجرا این بود که دوستان با محمد گلریز، به عنوان خواننده‌ی ترانه‌های انقلابی صحبت کرده‌اند و او اعلام کرده که 2000 سرود خوانده؛ نه 2000 اجرای مختلف، بلکه 2000 سرود مختلف. این عدد برای من هم شگفت‌انگیز است. اما این نکته هم وجود دارد که او در مصاحبه‌اش چنین حرفی را «زده». درحالی‌که معاون سردبیر می‌گفت حرفش غیرمنطقی است و نباید چاپ بشود. من درباره‌ی سرودهای محمد گلریز قضاوت نمی‌کنم، اما بچه‌هایی که پرونده‌ی امروز را بسته بودند، خیلی از دستش کفری بودند که «به حرفی که یارو زده، گیر می‌دهد». اما حداقل این خوبی را داشت که بالأخره امروز گوشه‌ای از گیرهایی که به من می‌دهد را درک کردند. هرچند این‌ها کمتر با او بحث کردند و به جایش پشت سرش از گیرهای عجیب و غریبی که می‌دهد، صحبت کردند. من هم سفره‌ی دلم باز شد و حسابی برایشان روضه خواندم که «این وضع هر روز من است» و این حرف‌ها!

۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

رضا عطاران کارگردان خونخوار، به جشنواره نیامد!

سلام. نمی‌دانم چطوری ولی چند روزی است که خوب طنز می‌نویسم! یکی چاپ شد، این یکی هم چاپ می‌شود. البته این پست را ساعت 2 بعد از ظهر دیروز (که هنوز صفحه‌مان را صفحه‌آرایی هم نکردیم) می‌نویسم. ولی می‌دانم قرار است مطلبم را چاپ کنم.

سلام. همون‌طور که خبر دارین یا لاقل الان خبردار شدین، جشنواره فیلم فجر شروع شده. اگه الان خبردار شدین، باید بگم آزاد، دست‌ها رو بندازین!

حامد بهداد از بس نقش آدم عصبی و دعوایی بازی کرده و خیلی هم توی نقش‌هاش فرو میره، توی نشست خبری هم فکر کرده هنوز داره فیلم بازی می‌کنه و به زمین و زمان اعتراض کرده! تازه خیلی خودداری کرده وگرنه ممکن بود همون‌جا 3-4 نفر رو روی زمین دراز کنه! ضمنا امسال مسعود کیمیایی هم توی جشنواره فیلم نداره و در نتیجه آمار چاقوکشی توی فیلما به طرز چشمگیری کاهش پیدا کرده! حالا که کیمیایی نیست، کارگردان های دیگه هم از روش های دیگه ای برای کشتن شخصیت های فیلم ها استفاده می کنن. بهروز شعیبی «سیانور» به خورد شخصیت ها میده، پرویز شهبازی هم با پشه‌های «مالاریا» هماهنگ کرده که بیان شخصیت‌های فیلمش رو نیش بزنن تا زجرکش بشن! ولی این وسط مانی حقیقی از یه روش غیرمعمول استفاده کرده و اعلام کرده که «اژدها وارد می شود»! یعنی بروس لی تو فیلمش هست و یه تنه 7-8 نفرو می‌کشه! حاتمی‌کیا هم برای این‌که این بکش‌بکش‌ها تأثیری روی فیلمش نداشته باشه، «بادیگارد» استخدام کرده! اما همه اینا یه طرف، شانس آوردیم «دراکولا»ی رضا عطاران توی جشنواره نیست وگرنه هرچی از خون‌ریزی‌های کیمیایی جلوگیری شد، دراکولائه می‌خورد!

۱۵ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۰۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

تلاش کله سحری برای تموم کردن فروت نینجا!

این اولین طنزی است که به صورت محاوره‌ای نوشتم. هیچ‌وقت زبان محاوره را برای چاپ، دوست نداشتم. اما بالأخره معاون سردبیر تأثیرش را گذاشت و این‌جوری شد. البته، این مطلب، به گواه یکی از دوستانم که راهنمای من در طنزنویسی بوده، مطلب خوبی شده. و هم‌چنین معاون سردبیر، کمترین دست‌کاری را در آن داشت.

سلام. ما فکر می کردیم فقط مشکل خودمونه که صبح ها ساعت موبایلمون زنگ می زنه، بیدار می شیم، خاموشش می کنیم و دوباره می خوابیم. اما معلوم شده این مشکل همه مردم دنیاست. حتی من شنیدم جغدها که همیشه بیدارن، هم یه مشکلی دارن که ساعتشون زنگ میزنه، می خوابن، ساعت رو خاموش می کنن بعد دوباره بیدار میشن! حالا برگردیم به آدما. گوگل یه ساعت ساخته که یه بازی رو بهمون نشون میده و اگه نتونیم تمومش کنیم، می فهمه خوابیدیم و دوباره زنگ می زنه! حالا باز خوبه بازی Fruit Ninja رو باز نمی کنه. اون طوری دیگه اون قدر بازی می کردیم تا حتماً از کلاس ساعت 8 صبح جا بمونیم! ولی کلا اگه با این وضعیت پیش بره، می ترسیم از فردا شرکتای مختلف ساعتای بدتری بسازن. مثلاً فرض کنین یه ساعت درست کنن که رأس ساعت 6 صبح یه چک بخوابونه تو گوشمون! بعد من که به شخصه بلند میشم می زنمش. باز باید بقیه اعضای خونواده بیدار شن تا ما رو از هم جدا کنن! یا یه ساعت دیگه بسازن که با صدای بلند اعلام کنه: پاشو لنگ ظهره، ناهار هم خورش کرفس دارین! اصلاً وقتی بهش فکر می کنم، استرس اش نمی ذاره، شب بخوابم که نکنه فردا پا شم ببینم، ناهار خورش کرفس داریم! البته به نظر ما بهترین ساعت، اونیه که خودش تلویزیون رو روشن کنه و بزنه شبکه استانی، صدا رو هم تا ته زیاد کنه!

مصطفی قاسمیان

۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

کار جدید

همین الان به طور جدی به فکر یک کار جدید افتادم. اتفاقات اخیر محل کارم، غیرقابل تحمل است.

۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان