شاید فکر کنید ما عینکیها، خیلی از عینکی بودنمان ناراحتیم. اتفاقاً بعضیها همینطوریاند ولی من نه. دلیلش را هم میگویم.
احتمالاً تعجب میکنید ولی برای من خیلی اتفاق میافتد که در جاهای خاصی، آدمهای آشنا ببینم. در چند کتابفروشی مشهد که زیاد میروم، سینما هویزه و یکی دو پاتوق دیگر، از هر ۵ بار، ۴ بارش را لااقل یک آشنا میبینم! و چون برونگرا هستم و روابط عمومی خوبی دارم، سلام و علیک هم میکنم. اما لااقل یک جا هست که دوست ندارم کسی را ببینم و بشناسم. وقتی دلم میگیرد، یکی از اولین جاهایی که میروم، حرم است. حرم، برای من (البته اعتراف میکنم نه همیشه) حکم یک قرص آرامبخش را دارد، تسکیندهندهی دردهای روحی؛ اما با یک شرط که معمولاً هم رعایت میکنم: نباید عینک بزنم! وقتی عینک نمیزنم، آدمها را تنها از فواصل نزدیک میشناسم. وقتی عینک ندارم، خیالم راحت است که منم و مولا...
تنهایی با مولا، خیلی آرامشبخش است...
زیارت قبول