این یادداشت، برای کسی که می‌خواهد رسانه‌چی (از هر نوعش) بشود، خیلی مهم است، اما صراحتاً بگویم برای بقیه هیچ فایده‌ای ندارد!

امروز احتمالاً آخرین روزی‌ست که نزدیک صابری می‌نشینم. قرار است جایم عوض شود. می‌خواستم درباره‌ی دو تا از مهم‌ترین نعمت‌هایی که به واسطه‌ی نشستن نزدیک به یک معاون سردبیر روزنامه داشتم، بنویسم، اما بعد از نوشتن، تصمیم گرفتم اولی را قلم بگیرم و به دفترچه‌ی یادداشت‌ام منتقل کنم. هرچند آن را تنها برای یک نفر خواهم فرستاد.

اولی که حذف شد، اما دومین نعمت، یاد گرفتن سیاست‌های روزنامه است. با تجربه‌ای که در این مدت در روزنامه‌مان به دست آوردم، با اطمینان می‌گویم مهم‌ترین تفاوت مدیران یک رسانه با خبرنگارانش، فهم آن‌ها از خط مشی و سیاست‌های سانسور (همان خط قرمزها) آن رسانه است. آن‌ها نه خلاق‌ترند، نه باهوش‌تر، نه پرتلاش‌تر، نه مطلع‌تر، نه دانشمندتر و نه احتمالاً هیچ چیز دیگر! جز فهمی که درباره‌ی سیاست‌های سانسور و خط مشی رسانه دارند. در این یک سال و دو ماه و ۲۴ روز، یکی از مهم‌ترین چیزهایی که یاد گرفتم، همین سیاست‌های سانسور روزنامه بوده. هرچند متأسفانه، هیچ‌کس (با تأکید می‌گویم هیچ‌کس) جز صابری از این مهارت من خبر ندارد. این مهارت (یا شاید تجربه) به اندازه‌ای گران‌بهاست که فکر می‌کنم اگر آن را ننویسم، خیانت به آینده‌ی خودم و تمام دوستانی کرده‌ام که ممکن است روزی رسانه‌چی (از هر نوع آن) بشوند. همین الان که دارم این متن را می‌نویسم (دقیقاً ۲۳:۵۸ روز ۲۹ دی) تصمیم گرفتم این تجربیات را به تفصیل بنویسم.