اتوبوس طبق گفته‌ی راننده٬ قرار است ساعت ۸ و ربع حرکت کند. اذان مغرب هم ۸:۱۴ است. وقتی این شرایط را تصور کنید٬ می‌فهمید وجود یک آب‌سردکن در فاصله‌ی یک متری ایستگاه اتوبوس چه نعمتی‌ست! به محض این‌که اذان می‌گویند٬ جرعه‌ای بزرگ آب می‌خورم. هنوز آب از لب‌ولوچه‌ام می‌ریزد که راننده‌ای دیگر از اتاق استراحت راننده‌ها بیرون می‌آید و بلافاصله می‌پرسد: «اذون گفته‌ن؟» و وقتی با پاسخ مثبت من روبرو می‌شود٬ خوشحال‌تر از قبل٬ آستین‌هایش را بالا می‌زند تا وضو بگیرد... .
لحظه‌ای به مؤلفه‌ی هویتی مشترک‌مان فکر می‌کنم: هوا که کم‌کم تاریک می‌شود٬ یک ملت انتظار اذان می‌کشند تا لبی تازه کنند... . اتوبوس فقط ۲ مسافر دارد و راننده در خیابان‌های خلوت٬ با سرعت می‌راند تا به خانواده و سفره‌ی افطاری‌اش برسد... .
بی‌سلیقه‌گیست اگر کسی این همه مشترکات را نبیند و یک‌سره دنبال اختلاف و دعوا باشد، از دعوای شیعه و سنی گرفته تا دعوای اصلاح‌طلب و اصول‌گرا تا... .