سپیده‌دم

۳۲ مطلب با موضوع «تبسم‌ها و ناله‌های یک عضو جدید تحریریه» ثبت شده است

از همه چیز عقبم

2-3 روز پیش یکی از همکاران که از داستان «پستچی» خیلی تأثیر گرفته بود، می‌خواست با کسی درباره‌اش صحبت کند و کسی را پیدا نمی‌کرد که هم از مصاحبتش لذت ببرد و هم داستان را خوانده باشد! وقتی فهمید نخوانده‌ام، حقیقتی را به من گفت که گرچه از نظر او منفی بود اما خودم احساس بدی نداشتم. (و هنوز هم ندارم.) او درباره‌ی به‌روز نبودنم گفت و این که کلاً از همه چیز عقبم! درست هم می‌گفت. به عنوان یک روزنامه‌نگار، 2 راه دارم: یا این‌که به‌روز باشم و اخبار اجتماعی و فرهنگی را دنبال کنم، «هفت صبح» و «همشهری جوان» بخوانم و... یا این‌که کتاب بخوانم، کتاب‌هایی که عامه جامعه کمتر می‌خوانند. به شخصه راه دوم را بیشتر می‌پسندم. بین روزنامه‌نگارها، مطمئناً هیچ‌کدام‌شان کتاب «سیاست‌گذاری انرژی» (جز بچه‌های گروه اقتصاد) یا «قدرت نرم» (جز بچه‌های گروه سیاسی) نمی‌خوانند. همکاران من در گروه سبک زندگی، ترجیح می‌دهند اشعار علیرضا روشن یا «کوری» ژوزه ساراماگو را بخوانند. چرا؟ چون آن‌ها را همه می‌خوانند و همکاران من می‌خواهند با جامعه جلو بروند. «پستچی» چیستا یثربی می‌خوانند، «دید در شب» رضا رشیدپور را تماشا می‌کنند و کانال تلگرامی «گیزمیز» را دنبال می‌کنند. به آن‌ها خرده نمی‌گیرم چون برای این کارشان دلیل موجهی دارند (که در بالا گفتم) اما خودم بیشتر دوست دارم باسواد شوم و راه باسواد و دانا شدن را در خواندن کتاب‌های عمیق‌تر می‌دانم. البته تاوان این انتخاب، این است که نمی‌توانم مثل بقیه‌ی بچه‌های زندگی سلام، در صفحه‌ی «زندگی سلام» بنویسم. در واقع نمی‌توانم سوژه‌یابی کنم. به هر حال نمی‌شود هم خدا را داشت و هم خرما را.

۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۷:۵۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

خلاقیتم را ثابت می‌کنم

امروز یکی از بچه‌ها به من گفت (نقل به مضمون می‌کنم) که من خلاق نیستم و ماشینی کار می‌کنم. البته که به نظرم به هیچ عنوان، این ارزش نیست که کسی خلاق باشد. اما من این‌گونه نیستم. یادم می‌آید روزی مشاور برنامه‌ی شبکه‌ی سه که درباره‌ی کنکور بود (و مجری‌اش بعضی از روزها علی ضیا بود و نام برنامه را فراموش کرده‌ام) درباره‌ی خلاقیت یک تعریف ارائه کرد و راهی را نشان داد که هرکس می‌تواند بفهمد خلاق است یا نه. من هم تست را برای خودم اجرا کردم و فهمیدم که خلاق هستم.
حالا هم ناراحت نشده‌ام اما به شدت میل دارم به او ثابت کنم که خلاق هستم و ماشینی کار نمی‌کنم. این لحظات را به خاطر سپرده‌ام. برای همین هم درباره‌اش پست گذاشته‌ام تا وقتی موفق شدم، پست بعدی را بگذارم و بگویم: خلاقیتم را ثابت کردم! خوش به حالم!

۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

اعتماد به نفس‌های خیلی بالا

جای شما خالی، خانمی آمده و دارد با معاون سردبیر صحبت می‌کند و نوشته‌ها و افکارش را پرزنت می‌کند. واقعاً دارد حالم را به هم می‌زند. یکسره «من، من» می‌کند. همین الان هم گفت که در کلاسی شاگرد اول شده است. الان (که چند لحظه گذشته) گفت: «جُرم من اینه که مهندسی خوندم!» احساس می‌کند همه‌اش حقش را خورده‌اند.
چقدر آدم‌های با اعتماد به نفس خیلی بالا، نفرت‌انگیزند. حتماً صبح تا شب فکر می‌کنند همه چیز را بلدند و همه چیز می‌دانند و درباره‌ی همه چیز اظهار نظر می‌کنند و یکسره هم از خودشان تعریف می‌کنند! تا این لحظه که حدود 15 دقیقه از صحبت‌هایش گذشته، شاید حدود 200 بار «من» گفته باشد!

۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

خودستایی!

این نوشته خودستایی است، ولی بگذارید این روزنامه‌نگار نوپا (و شاید نوباوه!) کمی خودستایی کند! البته اگر نمی‌توانید خودستایی را تحمل کنید، همین الان خواندن این سطور را متوقف کنید و به سراغ کارهای دیگری بروید؛ می‌خواهد چک کردن تلگرام باشد یا تماشای فیلم یا سریال. مهم این است که تا 2-3 روز دیگر، این اطراف نبینمتان!
چند روز پیش یکی از همکاران در یکی از صفحات، گافی داده بود. وقتی پیامکی به سیستم پیامکی آمد که گاف مذکور را به ما گوشزد می‌کرد، بنا به وظیفه‌ی معمولم، در لیست پیامک‌ها گذاشتم و چاپ شد. نکته‌ای که می‌خواهم بگویم، این نیست که آن همکار، از دست من دلخور شد که چرا پیامک را چاپ کرده‌ام؛ این است که چند روز قبل از آن، یکی از مخاطبان در پیامکی، گافی که خودم داده بودم، گرفته بود و به رخ‌مان کشیده بود. من هم در آن لحظه، به یاد خاطره‌ای نقل‌شده از یکی از شهدای بزرگ دفاع مقدس افتادم که اصرار داشت به همراه پیروزی‌ها، شکست‌ها را هم به اطلاع مراجع تقلید و علما برساند. در یک لحظه، با تصمیمی تاریخی، پیامک گاف‌گیر را در ستون پیامک‌ها گذاشتم! با این‌که همان روز از طرف معاون سردبیر توبیخ شدم، ولی حس خوب «صداقت» با من ماند...

۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

دل‌نوشته‌های روزنامه‌ای

می‌خواهم مجموعه‌ی دل‌نوشته‌هایی را که از روزنامه‌نگاری و موضوعات پیرامونی‌اش می‌نویسم، در یک طبقه‌بندی جدید، همین‌جا بنویسم؛ اختصاصی! حالا یکی نیست بگوید: مگر با ابوالفضل بیهقی گفت‌وگوی اختصاصی کرده‌ای یا از ترور مظفرالدین‌شاه قاجار، خبر اختصاصی آورده‌ای که می‌نویسی «اختصاصی»؟! البته کسی نیست که این جمله را بگوید، ولی برای کسی که نمی‌گوید یا در دلش می‌گوید، جواب می‌دهم: اختصاصی یعنی این نوشته‌ها مخصوص «سپیده‌دم» تایپ (به قول فرهنگستانی‌ها: حروفچینی!) می‌شوند؛ نه جای دیگر.

این نوشته‌ها از سه جهت (که سومی مهم‌تر است) برای من خاص هستند: اولاً صادقانه هستند. قاعدتاً هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که چقدر صادقانه هستند. جز خودم؛ که می‌گویم 100 درصد. ثانیاً شجاعانه هستند؛ چون ممکن است از کسانی نام بیاورم که طبق قواعد مرسوم، انتقادی را نمی‌شنوند و یاد نگرفته‌اند که بشنوند. ثالثاً عینی هستند؛ من این تجربیات را از دیگران نقل نمی‌کنم، کاملاً لمس‌شان کرده‌ام و بعد، نوشته‌ام.

همین‌جا به 3 نکته دقت کنید: اولاً با آن‌که صادقانه هستند، ممکن است بخشی از وقایع مربوطه به سوژه را روایت نکنم؛ به دلیل کمبود جا یا نگرانی از دردسرهای آینده. ثانیاً با آن‌که شجاعانه هستند، اما هر واقعه‌ای را نقل نمی‌کنم. بعضی از وقایع را تنها می‌توان در دفترچه‌ی خاطرات نوشت. ثالثاً با آن‌که عینی هستند، ممکن است شخصی باشند یعنی برای هیچ‌کس دیگر، قابل تکرار نباشند.

اما برای این مجموعه (که امیدوارم تا مدت‌ها ادامه داشته باشد) دو نام انتخاب کرده‌ام: «تبسم‌ها و ناله‌های یک عضو جدید تحریریه» یا «خرده‌مکتوبات یک جوجه‌روزنامه‌نگار». اگر دوست دارید، در بخش نظرات، به یکی رأی بدهید.

۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

غیر قابل دسترس

این یادداشت، مربوط به چند روز پیش است و «امروز»، اشاره به همان چند روز پیش دارد!

قاعده این است که سردبیر همیشه در دسترس باشد. معاونان سردبیر و حتی دبیران گروه‌ها بتوانند به راحتی پیدایش کنند تا درباره‌ی سیاست‌های روزنامه و حد و مرزهای دروازه‌بانی اخبار سؤال کنند. ولی تازه امروز صبح، سردبیر ما، اتاق‌دار شده! تا قبل از این، هر دو هفته یک بار می‌دیدیمش؛ آن هم در حد سلام و علیک 1 دقیقه‌ای. حالا همان هم تعطیل شد!

مشکل کجاست؟! به نظر من این‌جاست که همه‌ی کارها به یک نفر ختم می‌شود. وقتی مدیریت قسمت‌های مختلف (که هرکدامشان به تنهایی وقت یک نفر را می‌گیرد) در یک نفر مجتمع باشد، همین می‌شود که نمی‌بینید و من می‌بینم!

گرچه در کار من تأثیر زیادی ندارد اما (باز هم مهم است که:) خدا بخیر کند!

۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

نمی‌توانم بهشان پاسخ بدهم

دو نفر از همکاران هستند که وقتی مطلبی می‌فرستند و چاپ نمی‌شود، می‌پرسند: «چرا؟!» وقتی تکراری است یا از نظر محتوایی مناسب چاپ در روزنامه نیست، خیلی راحت دلیلش را توضیح می‌دهم. اما وقتی به نظر من بی‌مزه است و جالب نیست، نمی‌توانم بهشان بگویم. یکی از من 4 سال بزرگ‌تر است و دیگری 14 سال! خب شما بگویید! چطوری بهشان بگویم مطلبت بی‌مزه است؟! بنده خدا کلی برای مطلبش زحمت کشیده! (و متأسفانه بعضی وقت‌ها از مطلب پیداست که نکشیده!) قبلاً سیدمصطفی صابری که از من 11 سال بزرگ‌تر است، مطالب من را حذف می‌کرد و الان هم حذف می‌کند. وقتی ازش می‌پرسم، خیلی راحت می‌گوید «خونوک بود» یا «این چی بود؟!». اما من به آن‌ها نمی‌توانم بگویم!
شاید هم مشکل من است! از این به بعد بهشان می‌گویم: «بی‌شعور! اینا چه مزخرفاتیه که نوشتی؟! تا کی می‌خوای حقوق مفت بگیری؟!»

۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

درد دل

چند روزی هست که تنش در محیط کارم زیاد شده. اگر بیرون از روزنامه جایی داشتم، حتماً استعفا می‌دادم و می‌رفتم. در روزهای اولی که وارد روزنامه شده بودم، دوست داشتم همه‌ی روز را در محیط روزنامه باشم؛ اما حالا نه. این روزها از لحظه‌ای که به سمت روزنامه می‌روم، به زمان بازگشت فکر می‌کنم. اصلاً برای کار صفحه، کم نمی‌گذارم یا سرهم نمی‌کنم اما تنش‌ها امانم را بریده. بخشی تقصیر خودم است، بخشی تقصیر معاون سردبیر است و بخشی تقصیر صفحه‌آرا. هیچ شوقی برای کار ندارم. رتبه‌ی شغلی‌ام بالا رفته، حقوقم بالا رفته، مهارتم بیشتر شده اما هیچ‌کدام رضایت شغلی را برایم به ارمغان نیاورده. چند هفته‌ایست که تلاش می‌کنم تا به صفحه‌ی دیگری منتقل شوم، حتی با حقوق و رتبه‌ی شغلی پایین‌تر. دعا کنید تا از این صفحه خلاص شوم...

۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

ناامیدی تدریجی

رییس بهم گفته بود سوژه‌ی کمیک بدهم برای کاریکاتوریست که بکشد. من هم کلی فکر کردم و سوژه‌ای بهش دادم. گفت بیمزه‌ست و به این دلیل (و یک دلیل دیگر) ردش کرد. خیلی ناراحتم. بقیه‌ی بچه‌ها هم به این نتیجه رسیدند که فکر می‌کند سوژه‌های خودش خوب‌اند و سوژه‌های بقیه بی‌مزه. کم‌کم دارم از کار در روزنامه ناامید می‌شوم. حیف.

۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

به مناسبت روز خبرنگار: در ستایش تخصص

پیش از این‌که خبرنگار روزنامه شوم٬ چه در نشریات دانشجویی و چه در سایت‌های خبری و... مطالبی بدون منبع می‌دیدم. یا به طور اتفاقی٬ مطلبی پیدا می‌کردم که بخشی را از جایی رونویسی کرده اما منبع را ذکر نکرده. به دلایل مختلف از جمله اعتقادی که به شفاف‌سازی داوطلبانه‌ی رسانه‌ها دارم٬ از این رفتار بعضی از رسانه‌ها بدم می‌آمد.
مدتی که از کارم در روزنامه گذشت٬ متوجه شدم بعضی‌ها این کار را به قاعده تبدیل کرده‌اند! طبیعتاً بیشتر ناراحت شدم؛ تا بالأخره درخشش تخصص و هوش را در یک نفر دیدم. او می‌توانست (و هنوز هم می‌تواند!) با یک دور مطالعه‌ی ساده و البته دقیق٬ قسمت‌هایی از یک مطلب را که از منبعی دیگر رونویسی شده٬ پیدا کند! (طبیعتاً با شناختی که از دانش و قلم نویسنده‌ی مطلب دارد) البته نمونه‌هایی که من دیدم٬ نشان از آن نیست که موردی از زیر دستش درنرفته باشد اما همین مهارت٬ اتفاق فوق‌العاده‌ایست.
آن روزنامه‌نگار متخصص را معرفی می‌کنم٬ به ۲ دلیل: ۱- به نظرم جوان‌مردانه نیست که او و مهارتش را ناشناخته بگذارم و ۲- خودش این سطور را نمی‌خواند.
همان‌طور که شاید حدس زده باشید٬ در ستایش تخصص «سیدمصطفی صابری» نوشته‌ام.

۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان