سپیده‌دم

۳۲ مطلب با موضوع «تبسم‌ها و ناله‌های یک عضو جدید تحریریه» ثبت شده است

ببین کی سفارش مطلب میده؟

الان خیلی کفری‌ام. یکی از همکارامون هست که خیلی مصاحبه می‌کنه. خیلی شماره‌ها داره و خیلی‌ها رو می‌شناسه. ولی یه اخلاق خیلی خیلی بد داره (که البته بعضی‌های دیگه هم به نحوی دارن و در این‌جا خواهم نوشت) که وقتی من (که دبیر صفحه هم هستم و حق‌التحریر مطالب رو هم تعیین می‌کنم) بهش مطلب سفارش می‌دم، انگار نه انگار! ولی وقتی یکی از همکارا که زنه (و دبیر صفحه نیست که حق‌التحریر رو هم مشخص کنه) بهش مطلب سفارش میده، با سر قبول می‌کنه. واقعاً ناراحتم. تقصیر اون خانمه نیست، ها. تقصیر این رفیق ماست که بالاخونه رو داده اجاره و جاذبه جنسی اون زن، چشم‌هاشو کور کرده.

۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۰۶ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

شب‌های غرغر

وقتی کارم تا دیروقت طول می‌کشد، با ماشین یکی از همکاران که بین ساعت‌های 9:15 تا 10 از روزنامه خارج می‌شود، به خانه برمی‌گردم. او می‌رود قاسم‌آباد و من را سر راه، در چند قدمی خانه پیاده می‌کند. امشب، چهارمین شب متوالی بود که با او برگشتم. در این چهار شب، آن‌قدر درباره‌ی بدبختی‌ها و ناراحتی‌هایم صحبت کرده‌ام که خودم عذاب وجدان گرفته‌ام! فکر می‌کنم دوست ندارد بگوید از این حرف‌ها نزن، ولی توی رودربایستی مانده! به هر حال، بعد از اتفاقی که حدود 10 روز پیش افتاد، بیش‌تر از قبل، چشم‌هایم را به روی سختی‌ها و ناراحتی‌های کاری‌ام باز کرده‌ام؛ شاید هم ناخودآگاه بوده. هر روز چیزهایی (غالباً تکراری) می‌بینم که ناراحتم می‌کند. امشب سعی کردم کمی خودم را کنترل کنم و از خوبی‌ها و خوشبختی‌ها بگویم. در همین سطور (که گرچه همکارم نمی‌خواند) از صبرش متشکرم!

راستی، شاید از این که فهمیدید شب‌ها ساعت 9 به بعد از روزنامه بیرون می‌آیم، فکر کنید که زیادی کار می‌کنم، باید بگویم نه، «خیلی زیادی» کار می‌کنم! ماهِ کاری ما روزنامه‌نگارها، به جای روز اول ماه، از شانزدهم ماه شروع می‌شود و تا پانزدهم ماه بعد ادامه دارد. من هم در ماه اخیر، یعنی از 16 بهمن تا امروز یعنی 11 اسفند، (که 3 روزش باقی مانده) رکورد اضافه‌کارم را شکسته‌ام! یعنی در 22 روز کاری، دقیقاً 100 ساعت اضافه‌کاری دارم! ماه قبل هم رکورد را شکسته بودم و 85 ساعت اضافه‌کار داشتم! ظاهراً قرار است هر ماه رکوردم را بهبود دهم!

۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

نگفتنی های مصاحبه

امروز یه پرونده نسبتاً بد داشتم. یعنی تعداد مطالبش کم بود و خیلی هم جا داشت چیزهای دیگه‌ای بهش اضافه بشه. اما به هر حال، این‌که یکی از همکارا، چن دقیقه‌ی پیش گفت جالب بوده، خوشحال شدم. البته یه نکته‌ای هست. اگه موقعی که مطالب این پرونده رو از نویسنده‌ی همکارم گرفتم، همون موقع دست می‌جنبوندم و می‌فرستادمش برای چاپ، یه مطلب دیگه هم اضافه می‌شد. مثلاً مصاحبه رو دقیقاً 23 روز قبل از چاپ پرونده گرفته بودم! و مطالب دیگه رو 12 روز قبلش! کلاً از بس صفحه‌ی خودم، وقتم رو می‌گیره، خیلی کم می‌تونم به صفحه‌ی یک (زندگی سلام) برسم. به هر حال پست بعدی، حاصل کوتاه‌شده‌ی گفت‌وگوی یک‌ساعته‌ی من با دکتر حمید خسروجردی که رفته قطب جنوب!

یه نکته‌ی دیگه. من بین چند نفر از بچه‌های تحریریه، به مصاحبه‌های طولانی شناخته می‌شم! شاید تعجب کنید ولی همین مصاحبه با دکتر خسروجردی، 58 دقیقه طول کشید! یا یه بار با یکی از مسئولین فرهنگی کشور مصاحبه کردم (که به دلایلی چاپ نشد) و حدود 80 دقیقه طول کشید! توی این مصاحبه‌ها، اگه دغدغه‌مند باشین، خیلی چیزا دستگیرتون میشه. یعنی توی مصاحبه‌ها، میشه سوالایی رو پرسید که جوابش هیچ‌جا نیست. نمی‌تونم بگم ولی از اون مسئول فرهنگی، یه سوال خیلی مهم که دغدغه‌ی زندگی‌م بود رو پرسیدم و جوابش، نشون داد که موضع‌ش چیه. البته من باهاش مخالفم، ولی یه چیز مهم دستگیرم شد. اما از این دکتر خسروجردی، سوال پشت‌پرده‌ای نپرسیدم. سوالم این بود که هزینه‌ی سفرت چقدر شد، که گفت نمی‌تونم بگم. باید همون‌جا بلافاصله می‌گفتم که بین خودمون می‌مونه. طی تجربه‌های قبلی، دیده بودم که جواب این سوال رو میدن. به هر حال حیف از این سوال.

۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

گیرهای معاون سردبیر

الان که دارم این مطلب را می‌نویسم ساعت 7:52 صبح است. از حدود 7:30 یادِ گیری افتادم که دیروز، معاون سردبیر، به کسانی که پرونده‌ی چاپ امروز را بسته بودند داده بود. بعد یاد گیرهایی افتادم که به خودم می‌دهد و اعصابم از دستش خورد شد! اصل ماجرا این بود که دوستان با محمد گلریز، به عنوان خواننده‌ی ترانه‌های انقلابی صحبت کرده‌اند و او اعلام کرده که 2000 سرود خوانده؛ نه 2000 اجرای مختلف، بلکه 2000 سرود مختلف. این عدد برای من هم شگفت‌انگیز است. اما این نکته هم وجود دارد که او در مصاحبه‌اش چنین حرفی را «زده». درحالی‌که معاون سردبیر می‌گفت حرفش غیرمنطقی است و نباید چاپ بشود. من درباره‌ی سرودهای محمد گلریز قضاوت نمی‌کنم، اما بچه‌هایی که پرونده‌ی امروز را بسته بودند، خیلی از دستش کفری بودند که «به حرفی که یارو زده، گیر می‌دهد». اما حداقل این خوبی را داشت که بالأخره امروز گوشه‌ای از گیرهایی که به من می‌دهد را درک کردند. هرچند این‌ها کمتر با او بحث کردند و به جایش پشت سرش از گیرهای عجیب و غریبی که می‌دهد، صحبت کردند. من هم سفره‌ی دلم باز شد و حسابی برایشان روضه خواندم که «این وضع هر روز من است» و این حرف‌ها!

۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

کار جدید

همین الان به طور جدی به فکر یک کار جدید افتادم. اتفاقات اخیر محل کارم، غیرقابل تحمل است.

۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

انتقام کوچولو به خاطر کار کوچولو

امروز معاون سردبیر مطلبی را توی صفحه‌ی من گذاشت که راضی به چاپش نبودم. و به خاطر چاپش، یکی از ستون‌های محبوب صفحه را هم حذف کرد. حالا یکی دیگر از همکاران، پایش را کرده توی کفش معاون سردبیر! این همکار به دلیلی که دوست ندارم بنویسم، مورد غضب معاون سردبیر قرار نمی‌گیرد. من هم هیچی نمی‌گویم که برود پیش معاون سردبیر، او هم نتواند بگوید مطلبت خوب نیست، یا این ستون که من ابداع کرده‌ام، نباید بنویسی! واقعا این‌جا یک «یوهاهاهاها» لازم دارم! البته همه‌ی این کارها به این خاطر است که معاون سردبیر امروز کاری کرد که ناراحت شدم. و این هم انتقامی کوچولو بود که از او گرفتم!

۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۳۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

مرور مهم‌ترین تجربیات، قبل از یک تغییر بزرگ

این یادداشت، برای کسی که می‌خواهد رسانه‌چی (از هر نوعش) بشود، خیلی مهم است، اما صراحتاً بگویم برای بقیه هیچ فایده‌ای ندارد!

امروز احتمالاً آخرین روزی‌ست که نزدیک صابری می‌نشینم. قرار است جایم عوض شود. می‌خواستم درباره‌ی دو تا از مهم‌ترین نعمت‌هایی که به واسطه‌ی نشستن نزدیک به یک معاون سردبیر روزنامه داشتم، بنویسم، اما بعد از نوشتن، تصمیم گرفتم اولی را قلم بگیرم و به دفترچه‌ی یادداشت‌ام منتقل کنم. هرچند آن را تنها برای یک نفر خواهم فرستاد.

اولی که حذف شد، اما دومین نعمت، یاد گرفتن سیاست‌های روزنامه است. با تجربه‌ای که در این مدت در روزنامه‌مان به دست آوردم، با اطمینان می‌گویم مهم‌ترین تفاوت مدیران یک رسانه با خبرنگارانش، فهم آن‌ها از خط مشی و سیاست‌های سانسور (همان خط قرمزها) آن رسانه است. آن‌ها نه خلاق‌ترند، نه باهوش‌تر، نه پرتلاش‌تر، نه مطلع‌تر، نه دانشمندتر و نه احتمالاً هیچ چیز دیگر! جز فهمی که درباره‌ی سیاست‌های سانسور و خط مشی رسانه دارند. در این یک سال و دو ماه و ۲۴ روز، یکی از مهم‌ترین چیزهایی که یاد گرفتم، همین سیاست‌های سانسور روزنامه بوده. هرچند متأسفانه، هیچ‌کس (با تأکید می‌گویم هیچ‌کس) جز صابری از این مهارت من خبر ندارد. این مهارت (یا شاید تجربه) به اندازه‌ای گران‌بهاست که فکر می‌کنم اگر آن را ننویسم، خیانت به آینده‌ی خودم و تمام دوستانی کرده‌ام که ممکن است روزی رسانه‌چی (از هر نوع آن) بشوند. همین الان که دارم این متن را می‌نویسم (دقیقاً ۲۳:۵۸ روز ۲۹ دی) تصمیم گرفتم این تجربیات را به تفصیل بنویسم.

۳۰ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

روبات شده ام!

چند روزی هست که احساس می‌کنم به روبات تبدیل شده‌ام! یعنی هرچیزی را در کتاب می‌خوانم، در صفحه‌ام کپی می‌کنم! اصلاً دلم برای فکر کردن تنگ شده! اما حدود یک ساعت پیش بعد از چند وقت، کمی مغزم را به کار انداختم. تجربه‌ی خوبی بود! 2-3 تا سوژه‌ی نسبتاً الکی پیدا کردم و و گذاشتم جلویم. حدود نیم ساعتی درگیر بودم تا باهاشان شوخی کنم و مثلاً طنز بنویسم. با 2 تای اولی نشد ولی خدا را شکر با سومی شد. اما از بس سوژه‌اش آن طرف خط قرمزها بود، کلاً به معاون سردبیر نمی‌دهمش. این‌طوری حرص هم نمی‌خورم که حیف مطلبم که قابل چاپ نیست! می‌دانم مطلب را برای وبلاگم می‌نویسم و راحت. پست بعدی، دقیقاً همین مطلب است.

۱۹ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

مرد متواضع تحریریه

برای ثبت ورود و خروج از ساختمان روزنامه، اصطلاحاً انگشت می‌زنیم. وقتی انگشت می‌زنیم، تقریباً حدود 3-4 ثانیه شماره‌ی پرسنلی ما را نشان می‌دهد. 2 رقم اول شماره‌ی پرسنلی، سال بستن اولین قرارداد و 2 رقم دوم، ماه آن است. برای این‌که خیلی تلاش نکنید، شماره‌ی پرسنلی من با 9406 شروع می‌شود، یعنی اولین قراردادم را در شهریور ماه امسال با روزنامه بستم.
یک بار که وارد روزنامه شدم، یکی از همکاران دیگر تحریریه هم سر رسید. به رسم ادب، تعارف کردم و او اول وارد شد. وقتی انگشت زد، دیدم اول شماره‌ی پرسنلی‌اش 76 خورده! یعنی از وقتی من 4 ساله بودم، او وارد روزنامه شده! این بنده‌ی خدا الان دبیر گروه ورزش خراسان رضوی است. با این‌که 18 سال سابقه‌ی کار دارد، ولی انگار یک سال است که آمده! آن‌قدر خاکی و خوش‌اخلاق است که آدم یهو فکر می‌کند نکند قرار است بیاید خبرنگارِ من شود که این‌قدر ادب به خرج می‌دهد! انصافاً آدمِ دوست‌داشتنی‌ایست. در این فضای مغرورخانه (!) می‌توان گفت استثناست.

۱۳ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

کسانی که کلاس‌شان را حفظ می‌کنند

طبق یک قانون نانوشته (یا به احتمال خیلی کم٬ نوشته) معمولاً دبیر صفحه٬ مطلب نمی‌نویسد٬ جز یادداشت. اگر از من بپرسید٬ می‌گویم چون «می‌تواند» به خبرنگارش بگوید «همه‌ی مطالب صفحه را آماده کن»٬ خیلی راحت این را می‌گوید و تمام! خودش ۷-۸ ساعت در تحریریه است ولی حتی یک مطلب نمی‌نویسد! به جایش تمام ویدیوهای فوتبالی ورزش ۳ را می‌بیند٬ تمام سایت‌های چرت و مزخرف را دنبال می‌کند٬ تلگرام و فیسبوک و اینستاگرام را آباد می‌کند و...! با همه‌ی این‌ها «کلاس»اش را هم حفظ می‌کند و فقط یادداشت می‌نویسد. خب کسی هم که جرأت ندارد بگوید «یادداشت ننویس» که مثلاً «امروز جا نداریم» یا «برو فلان خبر یا گزارش را آماده کن» یا هر چیز دیگر. البته این را بگویم که دبیری صفحه٬ در طول روز وقت حدود ۲ ساعت دبیر را می‌گیرد و او (برای مطلب نوشتن) ۲ ساعت کمتر از بقیه وقت دارد ولی به هر حال٬ چیزی که گفتم متأسفانه رویه‌ی معمول روزنامه است و شاید حدود ۷۰ درصد دبیرها٬ همین وضعیت را دارند. خواست خدا بود که از روز اول٬ من به پست کسی خوردم که جز آن ۳۰ درصد بود! حالا هم که معاون سردبیر شده٬ کاری می‌کند که شاید در تمام دنیا بی‌سابقه باشد! او برای صفحه‌ی من٬ مطلب تنظیمی آماده می‌کند! چیزی که نه تنها معاونان سردبیر انجام نمی‌دهند که حتی بیشتر دبیران صفحه هم انجام نمی‌دهند.
حالا که فکر می‌کنم٬ می‌بینم طبق قاعده‌ی «گل بی‌عیب خداست»٬ او یکی از «خوب»ترین آدم‌هایی‌ست که پیرامونم داشته‌ام.
یک نکته: فکر نکنید پاچه‌خواری می‌کنم! این دوست خوب٬ این سطور را نمی‌خواند.
یک نکته دیگر: این پست را صبح (حدود ساعت ۷) نوشتم ولی از آن موقع تا الآن که دارم متن را آپلود می‌کنم، اتفاقی افتاد که از دست او خیلی ناراحتم.

۰۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان