تاریخ این عکس معلوم نیست. تنها لباسهای گرم مردم و تک سلاح تصویر، زمستان ۵۷ را یادآور میشود.
عکس از لحاظ هنری مایهی بالایی ندارد. شاید اگر طرف مقابل هم در دورنمای تصویر بود، خیلی زیبا میشد. اما به راستی چرا در این تصویر، فقط مردم دیده میشوند؟
دوربین، وظیفهاش را دقیقاً به درستی انجام داده. این تصویریست که از انقلاب اسلامی به چشمهای پرسشگر جهانی رسید: ملتی که مسلحانه، مبارزه میکند؛ و تمام. قاب تصویر، نمیخواهد مهاجمان را نشان دهد. انگار این درگیری، تنها یک طرف دارد. مهاجم، حذف شده، تا مدافع، مهاجم جلوه کند.
اما نفر دوم نزدیک به دوربین، با کلاه دهاتی و چوب در دستش، با آن که پشت به دوربین است، پاسخها دارد. او به دوربینها پشت کرده و کمترین توجهی نشان نمیدهد. او تنها به فکر پیروزیست. چهرهاش مشخص نیست اما چوبی که در دست دارد، بهترین معرف اوست؛ روح جمعی یک ملتِ دستِخالی. چوب، سلاحِ مردمِ بیسلاح، در برابر دشمنیست که از لنز تا نیزه، همه را در اختیار دارد.
پوتین سربازی را نماد استحکام نیروهای نظامی میدانند؛ به این دلیل که پایافزار نهچندان راحت نظامی، احتمالاً آخرین چیزیست که از یک سرباز کشتهشده به جا میماند. حالا سربازی که از پادگان فرار کرده، با همان پوتینهای سربازیاش به خیابان آمده؛ او به ما که ۴ دهه بعد، به تصویر سیاه و سفیدش مینگریم، ناخودآگاه پیام استحکام دروغین طاغوت را رسانده است.
درختان پاییزی و برهنهی پشت نردهها و ساختمانی که از درگیریها کاملاً سالم مانده، آیندهایست که ملتِ پشت سنگر، خواهند داشت. نردههای ساختمان، تداعیگر میلههای زندان حکومتاند؛ حکومتی که در وضعیت تهاجم است و ملت را پشت این سنگرهای شنی، گیر انداخته، تا از پیشرفت و آبادی پشت میلهها، پرهیزشان دارد.
انقلاب ما، به اندازهی کت چارخونهی سفید مرد سمت راست، مردمیست و به اندازهی خونهایی که روی سنگر ریخته، خونین. این عکس، برای من، واگوکنندهی تاریخ انقلاب اسلامی است؛ انقلابی که دوستش دارم.