همهی اتفاقات در یک «معدن» میافتد؛ یک معدن «طلا». دو مرد با هم کار میکنند. آنها با همکاری یکدیگر و حمایت اهالی معدن، قدرت را از «رییس» معدن میگیرند و یکیشان رییس معدن میشود.
داستان کوتاه مناسبتی «مردان مبارز معدن» را در ادامه مطلب بخوانید.
همهی اتفاقات در یک «معدن» میافتد؛ یک معدن «طلا». دو مرد با هم کار میکنند. آنها با همکاری یکدیگر و حمایت اهالی معدن، قدرت را از «رییس» معدن میگیرند و یکیشان رییس معدن میشود.
داستان کوتاه مناسبتی «مردان مبارز معدن» را در ادامه مطلب بخوانید.
با اتمام امتحانات پایان ترم، به امید خدا زودتر بهروز میکنم. از زمان نگارش یادداشت حاضر، خیلی گذشته اما چون وابسته به زمان نیست، برای انتشار مناسب است. هرچند دوست داشتم بعد از اظهارات آیتالله هاشمی رفسنجانی (اینجا) مبنی بر اینکه «مردم ایران امروز آگاه شدهاند و عقل خود را دست جعبهای که سانسور میکند نمیدهند»، در رسانهای چاپ شود که به دلایلی این اتفاق نیفتاد. لاجرم در یک نشریهی دانشجویی (همانی که قبلیها را منتشر کرده بود) چاپ شد. نوشتهی پیش رو، با نوشتههای قبلی و احیاناً بعدی، متفاوت است چون با توجه به تحقیقی که برای نوشتنش انجام دادهام، میتوانم به جرأت آن را به عنوان نوشتهای تحقیقی-پژوهشی قلمداد کنم.
نیاز جوامع به انتقال اخبار و اطلاعات، موجب پیدایش نخستین رسانهها شد. این نیاز که تا به امروز هم پابرجاست، باعث شده تا اولین و مهمترین وظیفهی هر رسانه، خبررسانی باشد. حال این سؤال پیش میآید که کدام خبرها باید انتشار یابند؟ بنابر ابتداییترین اصول خبرنویسی مطبوعات، هر خبر باید واجد حداقل یکی از 7 ارزش خبری باشد تا برای انتشار، مناسب باشد. اما آیا هر رسانهای، هر خبری را منتشر میکند؟ پاسخ به این سؤال قطعاً منفی است. اما برای فهم چرایی آن... .
باقی را ادامه مطلب بخوانید.
در ایام کنونی و با نزدیکی امتحانات پایان ترم، وقت برای نوشتن از همیشه کمتر شده؛ به همین دلیل مجبورم محض خالی نبودن عریضه، با نوشتههای قدیمی به روز کنم. یادداشت حاضر در نقد (احتمالاً تعریف!) فیلم سینمایی «چ» نوشته شده و در یک نشریهی دانشجویی چاپ شده است.
طنین فریادِ حاتمیکیا در هر دوره، پژواکی از صداهای اطرافش است؛ گاهی مانند «دعوت» با لحن اعتراضی و گاهی با «ارتفاع پست» هشدارگونه. حاتمیکیا در زمانهاش نفس میکشد ولی مرعوب آن نمیشود. در سال 76 و در آغاز دوران مدنیت جامعهی ایران، با «آژانس شیشهای» از تقابل... .
امروز آغاز دومین دورهی وبلاگنویسی بندهست.
یادداشت ادامه مطلب را برای یک نشریهی دانشجویی نوشتم. یادداشت مذکور تیتر نداشت و به همین دلیل، تیتر این پست اینگونه است.
هر ساله در اردیبهشت ماه، بزرگترین رویداد فرهنگی ایران برگزار میشود که البته در چند سال گذشته از تأثیر آن بر فضای فرهنگی کشور کاسته شدهاست. بیست و هفتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران امسال درحالی برگزار شد که کتاب و کتابخوانی در ایران در وضع بحرانی قرار دارد. امروزه در این کشور 75 میلیونی کتابهایی چاپ میشوند که فقط 400 یا 500 نسخه تیراژ دارند. روی زشتتر ماجرا وقتی عریان میشود که به تمدن و فرهنگ این ملت توجه کنیم! شمارگان کتابها در همین کشور تا 20 سال پیش از 5000 کمتر نمیشد. اما چه اتفاقی افتاده است که طی دو دهه تا این حد وضعیت کتابخوانی بدتر شده است؟ چه عواملی این شرایط را سبب شدهاند؟ نوشتهی پیش رو در پی یافتن پاسخ به این سؤالات است.