دیروز رفتم سینما. اوایل فیلم، شخصیت اصلی داستان گفت «این بابا مارکسیست-لنینیست بوده». بعد از این دیالوگ، سکوت بود. یعنی تا چند لحظه بعد، دیالوگی نبود. بلافاصله، (مخصوصاً به این دلیل که سینما یهو ساکت شد) همهمهای بلند شد! سالن پر بود و تعداد زیادی از تماشاگرها از بغلدستیشان میپرسیدند «مارکسیست» و «لنینیست» یعنی چه! اول که تعجب کردم، یعنی خدایی خیلی تعجب کردم! بعدش هم فکر کردم خاک بر سر جوانهای همسنوسال من، که حتی نمیدانند مارکسیست و لنینیست یعنی چه! از سروصداها پیدا بود خیلیها حتی نمیدانند «کارل مارکس» و «ولادیمیر لنین» چه کسانی هستند!
تأسف شدیدتر، این بود که میدانستم اینها انتخابات که میشود، میروند رأی میدهند. به نظرم اصلاً رأی خیلیها نباید حساب شود. یعنی اگر به من بود، سعی میکردم یک نظام طبقهبندی نخبگان ایجاد کنم و مملکت را با استفاده از نظرات آنها اداره کنم، نه این جماعت!