امروز یه پرونده نسبتاً بد داشتم. یعنی تعداد مطالبش کم بود و خیلی هم جا داشت چیزهای دیگهای بهش اضافه بشه. اما به هر حال، اینکه یکی از همکارا، چن دقیقهی پیش گفت جالب بوده، خوشحال شدم. البته یه نکتهای هست. اگه موقعی که مطالب این پرونده رو از نویسندهی همکارم گرفتم، همون موقع دست میجنبوندم و میفرستادمش برای چاپ، یه مطلب دیگه هم اضافه میشد. مثلاً مصاحبه رو دقیقاً 23 روز قبل از چاپ پرونده گرفته بودم! و مطالب دیگه رو 12 روز قبلش! کلاً از بس صفحهی خودم، وقتم رو میگیره، خیلی کم میتونم به صفحهی یک (زندگی سلام) برسم. به هر حال پست بعدی، حاصل کوتاهشدهی گفتوگوی یکساعتهی من با دکتر حمید خسروجردی که رفته قطب جنوب!
یه نکتهی دیگه. من بین چند نفر از بچههای تحریریه، به مصاحبههای طولانی شناخته میشم! شاید تعجب کنید ولی همین مصاحبه با دکتر خسروجردی، 58 دقیقه طول کشید! یا یه بار با یکی از مسئولین فرهنگی کشور مصاحبه کردم (که به دلایلی چاپ نشد) و حدود 80 دقیقه طول کشید! توی این مصاحبهها، اگه دغدغهمند باشین، خیلی چیزا دستگیرتون میشه. یعنی توی مصاحبهها، میشه سوالایی رو پرسید که جوابش هیچجا نیست. نمیتونم بگم ولی از اون مسئول فرهنگی، یه سوال خیلی مهم که دغدغهی زندگیم بود رو پرسیدم و جوابش، نشون داد که موضعش چیه. البته من باهاش مخالفم، ولی یه چیز مهم دستگیرم شد. اما از این دکتر خسروجردی، سوال پشتپردهای نپرسیدم. سوالم این بود که هزینهی سفرت چقدر شد، که گفت نمیتونم بگم. باید همونجا بلافاصله میگفتم که بین خودمون میمونه. طی تجربههای قبلی، دیده بودم که جواب این سوال رو میدن. به هر حال حیف از این سوال.