همهی اتفاقات در یک «معدن» میافتد؛ یک معدن «طلا». دو مرد با هم کار میکنند. آنها با همکاری یکدیگر و حمایت اهالی معدن، قدرت را از «رییس» معدن میگیرند و یکیشان رییس معدن میشود. آنها میخواهند «روباه»ی را از معدن بیرون کنند چون میدانند روباه از معدن، طلا میدزدد. دو مرد سخت تلاش میکنند و موفق میشوند روباه را تا پشت در معدن عقب برانند. روباه در مدت اقامتش در معدن، دوستانی پیدا کرده است؛ رییس معدن و خواهرش از دوستان روباه هستند. آنها خواهر رییس سابق را هم از معدن بیرون میاندازند.
۳ سال به همین منوال میگذرد. روباه به طلا نیاز دارد و به فکر بازگشت است.
بین دو مرد اختلاف میافتد؛ روباه دوباره بوی طلا را حس میکند. روباه میخواهد به طلای معدن برسد، خواهر رییس میخواهد دوباره به معدن بازگردد و رییس قبلی میخواهد دوباره رییس شود. حالا آنها هدفی مشترک دارند؛ برکناری رییس معدن و بازگشت رییس معزول به قدرت. روباه نقشه میکشد. روباه میداند که بدون کمک «دوست قدرتمند»ش نمیتواند رییس را برکنار کند. دوستش هم نمیخواهد به او کمک کند. او با دو مرد مشکلی ندارد. روباه باید برای جلب حمایت دوست قدرتمندش، کاری انجام دهد. روباه میداند که دوستش از نفوذ «کارگرها» در معدن میهراسد. روباه دوستش را فریب میدهد: «اگر این رییس قدرت داشته باشد، کارگرها بر این معدن هم مسلط میشوند.» دوست روباه راضی میشود تا به جنگ رییس برود.
شب شده است. روباه پیامی به داخل معدن میفرستد. او به دوستانش خبر میدهد: «فردا قرار است با دو مرد بجنگیم.» اما در عملیات فردا، نقش اصلی به عهدهی دوست روباه است، نه خود او. همه آماده هستند؛ رییس معزول، خواهرش، روباه، دوست قدرتمندش و «شغال»های معدن. از ابتدای صبح، شغالها برای ترور شخصیت رییس، به او توهین میکنند و تهمت میزنند. اهالی معدن منتظر فرمان مرد دیگرند تا از رییس حمایت کنند و نگذارند او سقوط کند. اما اختلافات بین دو مرد، کار دستشان میدهد. فرمانی نمیرسد. رییس سقوط میکند.
رییس به خانهی خود فرستاده میشود و تا آخر عمر آنجا میماند. او ۲۵ سال دیگر زنده نمیماند که ببیند چگونه اهالی با رهبری یک «ابرمرد»، رییس، خواهرش، روباه و دوست قدرتمندش را از معدن بیرون میاندازند.
امروز شصتمین سالگرد کودتای ننگین ۲۸ مرداد است. یاد و خاطرهی تمام مبارزین علیه استعمار روباه، خصوصاً آیتالله کاشانی و دکتر مصدق گرامی باد.