سپیده‌دم

۱۶ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

برادران

چهارشنبه‌ی تقریباً هر هفته، جلسه‌ای به اسم «بزم اندیشه» برگزار می‌شود که من در بعضی‌هایش شرکت می‌کنم. این هفته هم قرار بود محمدرضا زائری بیاید. وقتی وارد شدم، اول تعجب کردم که دیدم سخنران، دبیر گروه سیاسی روزنامه‌مان است! بحثش درباره‌ی برنامه‌ی موشکی ایران بود. همان دم در، یکی از بچه‌های گروه سیاسی (یکی از جدیدترین و تازه‌واردترین اعضای تحریریه) را دیدم. احوال‌پرسی کوتاهی کردم و کنارش نشستم. حتی ذره‌ای هم تعجب کردم که عینک نگذاشته. دیدم تلفن همراهش را روی کیفش، و کیفش را روی پایش گذاشته. چون می‌خواستم سؤالی بپرسم (که یادم نمی‌آید چی) اول پرسیدم ببینم حرف‌های رییسش را ضبط می‌کند یا نه. گفت: «نه.» و بلافاصله گفت: «شما؟» یک‌دفعه جا خوردم! با او رفیق نبودم و در تحریریه هم به حکم جوانی‌اش و جوانی‌ام، فقط سلام و علیک داشتیم. لحظه‌ای از ذهنم گذشت که چقدر کم‌حافظه است! ناسلامتی مرا همین 2-3 ساعت پیش در تحریریه دیده! گفتم: «مگه شما مصطفی طاهری نیستی؟!» وقتی «نه» را شنیدم، در لحظه‌ای کوتاه، احساس حماقت کردم! قبلاً پیش آمده بود که کسی را از پشت سر ببینم و اشتباه کنم، اما از روبرو، آن هم از فاصله‌ی به این نزدیکی، سابقه نداشت. کسری از ثانیه بعد، گفت: «من داداششم!» بعد از سخنرانی هم که فهمیدم دوقلو هستند. خلاصه در همان چند دقیقه و لحظات بعد از جلسه، رفیق شدیم.

راستی، از عصر دیروز (چهارشنبه) احساس می‌کنم حوصله‌ی موبایل را ندارم! حتی به دبیر گروه اندیشه که کلاً موبایل ندارد هم کمی حسودی کردم! بنابراین موبایل را خاموش کرده‌ام. اگر کار واجبی داشتید، همین‌جا نظر بدهید، زنگ‌تان می‌زنم.

۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

مهم ترین تجربه زندگی

امروز بزرگترین تجربه‌ی عمرم رو به دست آوردم. این‌قدر مهم که مطمئنم مسیر زندگی‌م رو عوض می‌کنه. مطمئنم این تجربه، که نمی‌تونم بگم، ممکن بود سال‌ها بعد و توی یه موقعیت خیلی بد به وجود بیاد. خدا رو شکر امروز، شرایط کاملاً تحت کنترل‌مه.

توی عمرم زیاد شکست نخوردم، ولی مطمئنم این شکست، درس عبرت بزرگی برام میشه. از خدا ممنونم که این تجربه رو برام ایجاد کرد. البته براش هزینه‌ی اعصاب‌خوردی و ناراحتی زیادی دادم. امروز خیلی اعصابم خورد شد و خیلی ناراحتم. ولی فکر می‌کنم می‌ارزه.

۳۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

گزارش کوتاه از یک وعده سینما

این پست و دو تای بعدی را بلافاصله بعد از سینما نوشتم و حالا بعد از ویرایش، منتشر می‌کنم.

همین الان از سینما، رسیدم خانه. ساعت 1:20 دقیقه‌ست و فکر می‌کنم اگه ننویسم، می‌میرم! درباره‌ی فیلم، در یک پست جداگانه نوشته‌ام؛ پست بعدی. اما از سینما و حال و هوایش می‌خواهم بگویم. اولین نکته به نظرم توصیف یکی از همراهان‌مان است. برای اولین بار می‌دیدمش و واقعاً افتضاح بود! یعنی حاضرم تا خرخره توی لجن فرو بروم ولی یک بار دیگر هم‌صحبتش نشوم! در جشنواره‌ی امسال، فقط وقتی به سینما می‌روم که این بابا، نباشد. حتی یک دقیقه هم قابل تحمل نیست، حتی یک دقیقه. وقتی خواستم سردبیر را نشانش بدهم، چنان گفت «می‌شناسمش، خودم باهاش کار کردم» که می‌خواستم با پشت دست بزنم توی دهانش! اعتماد به نفسش در درجه‌ی عالی بود. بدتر از همه چیز، وقتی بعد از دیدن فیلم، دیدم که برای سلام و علیک کردن با سردبیر روزنامه، سر و دست می‌شکند، واقعاً برای این حجم از تلاش برای کسب موفقیت با استفاده از رابطه، متأسف شدم. خدایا، من را از شر چنین تلاشی نگاه دار.

گفتم سردبیر، یادم افتاد که همین چند دقیقه‌ی پیش، سردبیرمان یک پست کوتاه در یک کانال تلگرامی 260 هزار نفری گذاشته و آن را در دو کانال 40 هزار نفری هم فوروارد کرده! چی گذاشته؟ یک عکس از فیلم، به اضافه یک دل‌نوشته‌ی دو خطی درباره‌ی فیلم! جالب می‌شود که آدم برود سینما، و وقتی برمی‌گردد، دلنوشته‌ای را برای 260 هزار نفر بگذارد! فکر می‌کردم فقط سلبریتی‌ها می‌توانند دل‌نوشته‌ای منتشر کنند که در ایکی‌ثانیه، چند ده هزار نفر ببینند. باید حس جالبی باشد.

اما حس خیلی بدی که داشتم، آن بود که در طول تماشای فیلم، متوجه زبان استعاری‌اش نشدم. یادم می‌آید وقتی برای اولین بار، فیلم «چ» را در سینما می‌دیدم، متوجه زبان استعاری‌اش شدم. ولی این‌جا نتوانستم. به هر حال تجربه‌ای عالی بود، مخصوصاً نشستن روی طبقه‌ی دوم سالن سینمای آفریقا. درباره‌ی زبان استعاری هم در دو پست بعدی، نوشتم.

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

انتقام کوچولو به خاطر کار کوچولو

امروز معاون سردبیر مطلبی را توی صفحه‌ی من گذاشت که راضی به چاپش نبودم. و به خاطر چاپش، یکی از ستون‌های محبوب صفحه را هم حذف کرد. حالا یکی دیگر از همکاران، پایش را کرده توی کفش معاون سردبیر! این همکار به دلیلی که دوست ندارم بنویسم، مورد غضب معاون سردبیر قرار نمی‌گیرد. من هم هیچی نمی‌گویم که برود پیش معاون سردبیر، او هم نتواند بگوید مطلبت خوب نیست، یا این ستون که من ابداع کرده‌ام، نباید بنویسی! واقعا این‌جا یک «یوهاهاهاها» لازم دارم! البته همه‌ی این کارها به این خاطر است که معاون سردبیر امروز کاری کرد که ناراحت شدم. و این هم انتقامی کوچولو بود که از او گرفتم!

۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۳۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

اونا چطوری جواب پس میدن؟

امشب باز توی مهمونی٬ خونواده‌ای رو دیدم که یکی از بچه‌هاشون داشت از خانمش جدا می‌شد. باز هم دختر خانم بعد از ۳-۴ سال می‌گفت من نمی‌خوام. این‌جور موردا اخیراً خیلی نزدیکم زیاد شدن. دلم گرفت. داشتم فک می‌کردم اونایی که اون سر دنیا توی شبکه‌های ماهواره‌ای نشستن و دارن حقوق می‌گیرن که زندگی جوون‌های ایرانی رو خراب کنن اون دنیا چطوری جواب پس میدن؟!

۰۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان

لذت غیرقابل خرید

چند ساعتی تا شب‌نشینی یلدا مانده. تا چند لحظه‌ی پیش، قرار بود من و پدر و مادرم، 3 نفری یلدا بگیریم! اما همین الان من هم خبردار شدم که خاله‌ام دعوت‌مان کرده تا شب‌چله‌ای برویم خانه‌شان. همه‌ی این‌ها به کنار، حرف اصلی‌ام این نیست. نمی‌خواهم شب یلدا را زهرتان کنم (گرچه احتمالاً شما این سطور را قبل از شب‌نشینی یلدایی، نمی‌خوانید) اما دوست دارم توجه‌تان را به گروهی از آدم‌های مختلف (در هر صنف و مقامی) جلب کنم که نمی‌توانند یلدایی معمولی و شاد، در کنار خانواده‌شان داشته باشند. مثلاً 5-6 نفر از نیروهای انتظامات روزنامه (روزنامه‌ی ما چند ساختمان جدا از هم دارد) امشب را در کنار دوربین‌های مداربسته‌ی روزنامه طی می‌کنند. نیروهای پلیس، دسته‌ای از رانندگان اتوبوس، کارگرهای شهرداری و... فکر می‌کنم مایی که جزو این دسته از آدم‌ها نیستیم و امشب را کنار خانواده و با شادی می‌گذرانیم، نعمت‌هایی داریم که نمی‌بینیم‌شان. نعمتی که شاید برایمان منفعت مالی نداشته باشد ولی لذتی دارد که قابل خریدن نیست...

۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۶:۴۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاسمیان