چند ساعتی تا شبنشینی یلدا مانده. تا چند لحظهی پیش، قرار بود من و پدر و مادرم، 3 نفری یلدا بگیریم! اما همین الان من هم خبردار شدم که خالهام دعوتمان کرده تا شبچلهای برویم خانهشان. همهی اینها به کنار، حرف اصلیام این نیست. نمیخواهم شب یلدا را زهرتان کنم (گرچه احتمالاً شما این سطور را قبل از شبنشینی یلدایی، نمیخوانید) اما دوست دارم توجهتان را به گروهی از آدمهای مختلف (در هر صنف و مقامی) جلب کنم که نمیتوانند یلدایی معمولی و شاد، در کنار خانوادهشان داشته باشند. مثلاً 5-6 نفر از نیروهای انتظامات روزنامه (روزنامهی ما چند ساختمان جدا از هم دارد) امشب را در کنار دوربینهای مداربستهی روزنامه طی میکنند. نیروهای پلیس، دستهای از رانندگان اتوبوس، کارگرهای شهرداری و... فکر میکنم مایی که جزو این دسته از آدمها نیستیم و امشب را کنار خانواده و با شادی میگذرانیم، نعمتهایی داریم که نمیبینیمشان. نعمتی که شاید برایمان منفعت مالی نداشته باشد ولی لذتی دارد که قابل خریدن نیست...