این همون یادداشتیه که توی پست قبلی نوشتم. به نظرم خیلی خوب شده. برای نوشتن این یادداشت، 2 فصل از 4-5 فصل یه کتاب رو (پیشینه، نقش و اهمیت داستان در زندگی انسان اثر محمدرضا سرشار) خوندم. ضمناً اون زندانی رژیم پهلوی که توی پاراگراف آخر بهش اشاره شده و نشد اسمش رو بیارم، «محسن مخملباف» هستش که بعدها کارگردان شد و الان هم معلوم نیست دقیقاً چیه!

همه‌ی ما در زندگی‌مان «داستان» خوانده یا شنیده‌ایم. شاید هیچ‌کدام از آثار تولستوی را نخوانده باشیم ولی حداقل بخشی از «مدیر مدرسه»ی جلال آل‌احمد یا «موسی و شبان» مولانا را در کتاب ادبیات فارسی دبیرستان، دیده‌ایم. احتمالاً در این زمانه، کسی را نمی‌توان پیدا کرد که هیچ‌گاه داستان نخوانده باشد. اما ببینیم داستان، به عنوان پرمخاطب‌ترین گونه‌ی مکتوبات، چه اهمیتی برای زندگی انسان دارد؟ آیا تنها سیری خیال‌انگیز را به ما هدیه می‌کند؟

علاقه به داستان در میان انسان‌ها، قدیم و جدید یا فقیر و غنی نمی‌شناسد؛ پادشاهان گذشته، همان‌طور که در بسیاری از روایت‌های تاریخی گفته شده، به داستان علاقمند بودند. از پادشاهی گمنام که «قصه‌های هزار و یک شب» را برایش درست کرده‌اند گرفته تا خسروپرویز و حتی معاویه(!) که شاید وجه مشترک آن‌ها با مردم عادی، چیزی جز علاقه به داستان نباشد! در آن زمان و برای پادشاهان، مهمترین فایده‌ی داستان‌شنوی، دانستن روش مملکت‌داری بود. در قصه‌ی مشهوری نقل شده است وزیر بهرام دوم ساسانی که از خشم او می‌ترسیده، با استفاده از یک داستان، شاه را به وضعیت بد مردم سرزمینش آگاه کرده است.

بخشی از اهمیت داستان به خاطر تبادل‌های فرهنگی با دیگر ملت‌هاست. داستان‌ها معمولاً روش زندگی دیگران را به ما می‌آموزند. ما با خواندن داستان درمی‌یابیم که ملت‌ها (چه در گذشته و چه امروز) چگونه زندگی کرده یا می‌کنند. در طول تاریخ، بسیاری از آداب و رسوم، از این راه وارد فرهنگ‌های مختلف شده و با تغییراتی متناسب با وضعیت مردم منطقه‌ی مقصد، آداب و رسومی نو ساخته‌اند. به این روش، ملت‌ها بسیاری از عادت‌های خوب را از فرهنگ‌های دیگر انتخاب کرده و آگاهانه یاد گرفته‌اند.

بخش بزرگی از فرهنگ عامه‌ی همه‌ی ملت‌ها، داستان‌ها و حکایت‌هاست. بعضی از آن‌ها مانند «گلستان» و «بوستان» سعدی در دوره‌ی متوسط و بعضی دیگر مانند «کمدی الهی» دانته در دوره‌ی ضعف و انحطاط زبان‌ها نوشته شده‌اند. با این حال زبان‌شان را جانی تازه دادند و برای صدها سال بیمه کردند. امروزه بسیاری از عبارت‌های سعدی و دانته در زبان‌های فارسی و ایتالیایی، به ضرب‌المثل تبدیل شده و آن‌چنان در زبان ملت، ریشه کرده که جداشدنی نیست. این نمونه‌های عالی، زبان‌ها را از خطر نابودی نجات داده‌اند.

جریان‌های فکری و حتی سیاسی نیز در طول دوران‌های مختلف، استفاده‌های زیادی از داستان‌ها کرده‌اند. به گفته‌ی یکی از زندانیان سیاسی دوره‌ی پهلوی، مارکسیست‌هایی که در آن زمان زندانی بوده‌اند، بیشتر از آن که مهمترین منابع پایه‌ی ماتریالیستی را خوانده باشند، رمان «مادر» ماکسیم گورکی را خوانده بودند! علاوه بر آن، رمان «قلعه‌ی حیوانات» به عنوان داستانی مهم و بسیار پرفروش در اوایل جنگ سرد، با زبانی نمادین، ضربه‌ای بزرگ به دیکتاتوری کمونیسم وارد کرد؛ کاری که شاید چندین پیروزی اتحاد جماهیر شوروی را در رقابت بزرگ تسلیحاتی، بی‌اثر کرد.

علاوه بر آن آموزش، یکی از کارکردهای رسانه‌هاست که در داستان هم نمود دارد. قرآن کریم به عنوان یک نثر متعالی و شیوا، از ظرفیت‌های داستان برای آموزش استفاده کرده است. قرآن حتی تا آن‌جا پیش رفته است که داستانی را (با ویژگی‌هایی قابل استخراج) به عنوان «احسن‌القصص» معرفی کرده است؛ کاری که مشخص می‌کند داستان‌ها «خوب» و «بد» دارند و بعضی‌هایشان از بقیه بهترند. افلاطون در کتاب مشهور «جمهوریت» درباره نقش مادران برای تربیت کودکان با استفاده از داستان، نوشته است: «پرورشی که روح اطفال به وسیله‌ی حکایات حاصل می‌کند، به مراتب بیشتر از تربیتی‌ست که جسم آن‌ها به واسطه‌ی ورزش پیدا می‌کند.»