الان تو شرایطی ام که خداییش هیچکی رو ندارم از غم روی دلم بگم. در حالی که شاید تا یه هفته پیش به نظرم می اومد ادمای زیادی هستن، ولی بعضی غم ها رو هیچ جا و پیش هیچکس نمیشه گفت.
راستی چند وقته اینجا پست نذاشتم؟!
الان تو شرایطی ام که خداییش هیچکی رو ندارم از غم روی دلم بگم. در حالی که شاید تا یه هفته پیش به نظرم می اومد ادمای زیادی هستن، ولی بعضی غم ها رو هیچ جا و پیش هیچکس نمیشه گفت.
راستی چند وقته اینجا پست نذاشتم؟!
چند سالی هست که قرار گرفتن در نوبت اکران نوروزی سینماها، به یک شانس کمنظیر تبدیل شده که میتواند یک فیلم عادی را به یک فیلم میلیاردی تبدیل کند. به همین خاطر هم هست که رقابت شدیدی بین تهیهکنندهها وجود دارد تا هرطور شده، فیلمشان را در نوروز اکران کنند. امسال هم از بین 12 فیلمی که متقاضی اکران نوروزی هستند، 5 فیلم به دلایل مختلف، شانس بیشتری دارند و حتی تقریباً اکرانشان قطعی است. بررسی کوتاهی برای این 5 فیلم داریم که در ادامه میخوانید:
بعد از این همه دوری از وبلاگ، دوباره برگشتم. توضیح کوتاه این که منظور از دوشنبه شب، 9 اسفند امسال است. مطلبِ خوبی شده و حیف که چاپ نشد.
قصه ما و یخچالهای قطبی!
ساعت 10 و نیم است و برنامه نود در همان لحظات ابتدایی، با قطعی صدا شروع میشود. قطعی صدا که نوید مشکلات فنی عجیب و غریبی در ادامه برنامه میدهد. عادل فردوسیپور برنامه را با تبریک به اصغر فرهادی شروع میکند. تبریکی که برخلاف رویه معمول تلویزیون در روزهای گذشته، مفصل است و بیش از آن که به نقش سیاست در جایزه اسکار فرهادی بپردازد، به تبریک گفتن به مردم و عوامل فیلم میگذرد.
برنامه به روال عادی برمیگردد اما وقتی قرار است آنالیز داوریها پخش شود، ناگهان «صفحه آبی مرگ» ظاهر میشود! صفحه آبی مرگ، نام صفحه مشهوریست که روی ویندوزهای قدیمی شایع بود و نشان از مشکل سختافزاری یا نرمافزاری داشت.
مشکل حل میشود ولی در شروع گفتوگو با کارشناسان داوری، مشکل بعدی به وجود میآید. این بار برنامه به کلی قطع میشود و تصاویر یخچالهای قطبی روی آنتن میرود! تا دقایقی طولانی جز یخچالهای قطبی و یک زیرنویسِ «با عرض پوزش از بینندگان محترم. ادامه برنامه نود تا لحظاتی دیگر...» چیزی دیگر دیده نمیشود. زیرنویسی که احتمالاً تمام تلاشی است که تلویزیون میتواند انجام دهد تا در زمان قطع پخش پربینندهترین برنامه تلویزیون، مخاطبان بیکار نمانند! طبق معمول تصاویر قطبی دستمایه شوخیهای جالبی در شبکههای اجتماعی شده ولی همچنان از تصویر خبری نیست. 29 دقیقه تمام، برنامه قطع است و عادل در بازگشت دوباره با کنایهای بامزه به برنامه هفته قبل، میگوید: «هفته پیش برق رفت، این هفته میزِ صدای برنامه دچار مشکل شد. میگن برنامه زندهس دیگه عمدی نبوده شمام بگید پیش اومده، کی به کیه!»
دقایقی بعد، ویدیوی تبریک فردوسیپور به اصغر فرهادی از روی کانال تلگرام برنامه حذف شد و حتی در گزارش تفصیلی برنامه که پس از پایان برنامه در سایت 90 منتشر شد، هم نیامد.
خواب زمستانی جواد!
ساعت 11 و 35 دقیقه دوشنبه شب است و 5 دقیقه از بازی مهم «لسترسیتی» و «لیورپول» گذشته ولی از گزارشگر بازی که قرار بود جواد خیابانی باشد خبری نیست. شبکه ورزش بازی را روی آنتن برده ولی از بلندگوهای تلویزیون، به جای صدای گزارشگر، صدای موسیقی روحبخشِ «گزارشگر نداریم» میآید! بازی که به دقیقه 6 رسید «محمدرضا علیپور» مجری برنامه «آن سوی نیمکت» شبکه ورزش که ظاهراً از آن حوالی رد میشده، میآید روی آنتن و گزارش بازی را شروع میکند.
بالأخره دقیقه 11 بازی و بعد از کرنر «لیورپول»، علیپور گفت: «اجازه بدید که سلام عرض کنم خدمت استاد ارجمندم جناب آقای خیابانی عزیز و ادامه گزارش این دیدار رو با صدای جذاب ایشون خواهیم داشت.» در این لحظه جواد خیابانی وارد میشود: «من باید راستشو بگم دیگه... توی ماشین به خدا خوابم برده بود... دوستان اومدن دیگه بیدار کردن... ببخشید خیلی معذرت میخوام!»
اما بعد از مسابقه، جواد خیابانی در گفتوگو با خبرآنلاین گفت: «راستش نمی دانم چرا این قدر از این که راستش را گفتم و عذر خواستم، دارم مؤاخذه میشوم؟ خیلی سخت بود روی آنتن به دروغ بگویم مثلاً تصادف کردم و همه هم برایم دل بسوزانند که بنده خدا تصادف کرده اما خودش را رسانده است؟! من دقایقی دیر رسیدم و از این بابت عذر میخواهم. میشد هیچ حرفی نزنم، میشد بگویم تصادف کردم، میشد هم راستش را بگویم. انتخاب من این بود که راستش را بگویم و خوشحالم که روی آنتن با مردم صادق بودم.» اما چرا جواد خیابانی که چند ساعت قبل، در شبکه 3 اجرا داشت، خواب ماند؟ «راستش قبلش در شبکه سه برای بازی استقلال اجرا داشتم و بعد هم که بازی لیورپول با من بود. گفتم بین دو تا بازی بروم در ماشین یک خرده در اینترنت درباره دو تیم اطلاعات تکمیلی بگیرم. داشتم اخبارشان را می خواندم که چشمانم سنگین شد!»
برنامههای ورزشی دیشب تلویزیون، عجیبترین اتفاقاتی را که میتوانست بیفتد، در خود داشتند. شبی که شاید تا مدتها به یاد بماند.
همین الان فهمیدم که یکی از همکارا از روزنامه اخراج شد. حیف. اما قاعدتاً مهمترین دغدغهاش تو این لحظه، اینه که از فردا باید دنبال کار باشه. اون هم توی این وضعیت مملکت. امیدوارم زودتر کار بهتری پیدا کنه. راستی الان تحریریه مث این تصادفای جادهای شده. دیدین وقتی تو جاده تصادف میبینیم، همه 8-7 کیلومتر بعدی رو با احتیاط رانندگی میکنن؟! الان اینجا همه آرومن و با همدیگه خوب حرف میزنن و چیزای خیت برای همدیگه نمیفرستن و کلاً خوشاخلاقن!
6 سال است که دانشجو هستم و تقریباً همهی 6 سال را عضو بسیج دانشجویی بودهام. تقریباً هیچوقت هم کار اجرایی نکردهام و همهاش توی نشریه بودهام، از روز اول.
الان خواندم که سخنگوی ستاد مبارزه با مواد مخدر گفته: «طی یک دههی گذشته میران مصرف مواد مخدر صنعتی از ۳ درصد به ۲۵ درصد رسیده» (اینجا) یعنی بیشتر از 8 برابر. به عنوان یک بسیجی فعال سابق و غیرفعال کنونی، شهادت میدهم هیچوقتِ هیچوقت، «مبارزهی فرهنگی با مواد مخدر» از اولویتهای بسیج دانشجویی، آن هم لااقل در دانشگاه فردوسی نبوده. حتی میتوانم پا را فراتر بگذارم و بگویم نهتنها اولویت نبوده، بلکه کلاً مهم نبوده. در عوض تا دلتان بخواهد، برایشان «فتنه»، «غربشناسی» و این طور چیزها مهم است.
چیزی نمیشود گفت، تنها میتوان تأسف خورد. اما نکتهای را نباید فراموش کنیم. این که انرژی دانشجوها به عنوان مؤذن جامعه، صرف مباحث فرعی میشود، همهاش تقصیر خودشان نیست. بخشی از تقصیر، مربوط به رهبران فکری دانشجوهای بسیجی است که آنها را به مباحث بیخود و تاریخ مصرف گذشته جلب میکنند و آنها را از وظیفهی «مؤذن جامعه بودن» بازمیدارند.
امروز پروندهای داشتم درباره الگوی مصرف انرژی برای گرمایش خانگی در کشورهای مختلف جهان. خیلی اذیتم کرد، از خیلی کارها ماندم تا بالأخره پرونده را رساندم. اما چیزی که جالب بود، علاوه بر اطلاعاتی که به دست آوردم، برخوردی بود که سر ناهار دیروز، با بچهها داشتیم. نشسته بودیم ناهار بخوریم، یکهو یکی از اطلاعات جالبی که در تحقیق برای پرونده، به دست آورده بودم را رو کردم و همه با هم تعجب کردیم! بعد بحث کشید به تولید و صادرات نفت و گاز! در همان لحظه (مثل فیلمهای هندی!) بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت آمد توی تلویزیون تا درباره توافق دیشباش در اوپک با عربستان صحبت کرد. یک نفر چیزی پرسید، من هم 4-5 دقیقه منبر رفتم و درباره ساختار اوپک، میزان تولید نفت ایران و عربستان، سقف تولید اوپک، قیمت نفت و حتی نفت شیل صحبت کردم! آخرش یکی که خواست مرا مسخره کند پرسید: «الان تولید ایران چقده؟» من هم بلافاصله جواب دادم: «وزارت نفت میگه 3 میلیون و 900 هزار بشکه، آمار شرکتهای نفتی و سازمانهای بینالمللی میگه 3 میلیون و 700 هزار بشکه»! دهانش باز ماند! خداوکیلی حال داد.
البته این را هم بگویم که همیشه نمیدانم تولید نفت ایران چقدر است، ولی در این چند روز که برای پرونده مطالعه میکردم، ناخواسته خبرهای مربوط به حوزه انرژی و مخصوصاً نفت و گاز را میدیدم و همان جا فهمیده بودم، وگرنه بیکار نیستم هر روز آمار بریتیش پترولیوم را چک کنم ببینم امروز میگوید ما چقدر تولید میکنیم، قیمت نفت برنت دریای شمال چقدر است، و از ذخایر جدید چه خبر؟!
چند وقتی بود میخواستم نوحه شور «منم باید برم» درباره مدافعان حرم را گوش کنم. قبلاً یک بار شروع کرده بودم ولی نشد تمامش کنم؛ یعنی نتوانستم. بعدش هم مدتی بود که حتی نیم ساعت هم خلوت نداشتم که بتوانم گوش کنم. همیشه اعضای خانواده، همکارها، همکلاسیها و مردم خیابان بودند. خب اگر یکهو میدیدند دارم زار میزنم، گیر میدادند که «بگو چت شده؟»! مدتی بود که تنهایی مطلق که فقط خودم باشم و خودم، نداشتم. اما حالا دو روز متوالی است که صبحها فرصتی کوتاه پیدا میکنم. و در کمال تعجب، گریه امانم نمیدهد.
برای خودم که خیلی شگفتانگیز است. چون شور (برخلاف روضه) اصلاً برای اشک گرفتن ساخته نشده و همان طور که از ساختارش هم برمیآید، فرصت گریه و حتی گاهی فکر کردن به محتوای شعر، به مستمع نمیدهد. ریتم تند شور، مخصوص سینهزنی است نه ضجهزنی. اما با همه اینها، این شور، مرا به گریه میاندازد. خودم تعجب کردهام، گفتم شما هم اگر در زندگی چیزهای کمی برای تعجب دارید، بیکار نمانید و کمی تعجب کنید!
راستی اگر خواستید گوش کنید، کافیست سرچ کنید «منم باید برم». برای دانلود، سایتهای زیادی پیدا میکنید.
حتماً شما هم در زندگیتان سؤالهای بیجواب دارید؛ از همانها که گاهی اوقات به ذهنتان میرسد و چون خیلی در زندگی درگیرشان نیستید، باز فراموش میکنید. امروز که قطعهی «چنگیز» از آلبوم «امیر بیگزند» محسن چاوشی را گوش میکردم، این سؤال یک بار دیگر در ذهنم رژه رفت. برای شما مطرح میکنم، شاید بتوانید کمک کنید. از یکی دو نفر که احتمال میدادم پاسخهایی داشته باشند، هم پرسیدهام ولی آنها از خودم کمتر میدانستند! البته ایدههایی برای جوابش دارم ولی خیلی نامطمئن هستند. یعنی اصلاً نمیتوانم آنها را به عنوان پاسخ قطعی این سؤال قبول کنم. ابتدا، 2 مثال میزنم و بعد سؤالم را با توجه به مثالها مطرح میکنم:
1) شاید برای ما ایرانیها، منفورترین سلسلهی پادشاهی، سلسلهی ایلخانان باشد... بقیه در ادامه مطلب.
سلام. این پست خیلی کوتاهه و به شدت از شما عذر میخوام که به خاطر همچین چیز چرتی، براتون نوتیفیکیشن اومده. فقط میخواستم بگم این روزا خیلی خیلی سرم شلوغه و دلیل این که پست نمیذارم همینه. وگرنه اینقدر حرف دارم که از بس نگفتمشون، میترسم حناق بگیرم. به قول معروف: یک سینه حرف، موج زند در دهان ما (در اینجا من!)
در 500 کیلومتری شرق آرژانتین و در میان آبهای بیکران اقیانوس اطلس، مجمعالجزایری کوچک وجود دارد که آرژانتینیها «مالویناس» و انگلیسیها «فالکلند» میخوانند. تا پیش از سال 1984، حدود 150 سال بود که این جزایر محل مناقشه دو کشور بود؛ مناقشهای که از تصرف جزایر در سال 1833 توسط انگلیسیها آغاز شده بود. در سال 1984 ارتش آرژانتین به جزایر حمله و آن را تصرف کرد. سپس «مارگارت تاچر» نخستوزیر وقت انگلیس، سربازانش را از 12 هزار کیلومتر آن طرفتر، برای بازپسگیری جزایر به آنجا فرستاد. نبرد با پیروزی مطلق انگلیسیها به پایان رسید و زخمی عمیق بر روح ملت آرژانتین پدید آورد که از سالها پیش، مالویناس را متعلق به خودشان میدانستند.
2 سال بعد، دست بر قضا در مرحلهی یکچهارم نهایی مسابقات جام جهانی 1986 مکزیک، دو تیم به هم رسیدند؛ مسابقهای که به دلیل حس انتقامجویی آرژانتینیها «فالکلند 2» نامیده شد. در آن زمان سرمربی انگلیس سِر «بابی رابسون» بزرگ بود و آرژانتینیها، یک نسل طلایی و یک ستارهی بینظیر داشتند؛ «دیهگو آرماندو مارادونا». در دقیقهی 51 مسابقه، مدافع انگلیس اشتباهاً توپ را به هوا فرستاد و مارادونا آن را با دست، وارد دروازه کرد! داور متوجه نشد و گل پذیرفته شد! این پیروزی که در میان تشویقهای بیامان 114 هزار هوادار ورزشگاه «آزتک» مکزیکوسیتی به دست آمد، غرور ملی و اعتماد به نفس ازدسترفتهی جوانان آرژانتینی را که با شکست نظامی جریحهدار شده بود، به آنها بازگرداند. از آن زمان تا به حال، این واقعه به عنوان یکی از ماندگارترین اتفاقات تاریخ فوتبال به ثبت رسیده است. در سالگرد سی سالگی گلی که خودِ مارادونا، آن را «دست خدا» نامید، نگاهی به این واقعه میاندازیم: