در تاکسی نشسته بودم که نوجوانی کیف به دست سوار شد. دیدم که همراهش دفترچه‌ی راهنمای آزمون استعدادهای درخشان داشت. سر صحبت را باز کردم و از سابقه‌ی تحصیل ۷ ساله‌ام در راهنمایی و دبیرستان شهید هاشمی‌نژاد ۱ مشهد (استعدادهای درخشان) گفتم. می‌خواستم راهنمایی‌اش کنم. ۲-۳ دقیقه‌ای که حرف زدم٬ از واکنش‌هایش فهمیدم آن‌قدر شیفته‌ی این مدرسه شده که کاملاً چشم و گوش‌هایش را بسته. انگار خودِ ۱۲ سال پیشم را می‌دیدم.

آن‌جا بود که باز هم یکی از تصمیم‌های غلطم را به یاد آوردم. امروز که به گذشته نگاه می‌کنم٬ تصمیم‌های غلطم را می‌بینم. اما نه تصمیم‌هایی که گرفته‌ام و اشتباه کرده‌ام بلکه تصمیم‌هایی که نگرفته‌ام. غلط بودن کارم همین بوده که تصمیم نگرفته‌ام و با دیگران جلو رفته‌ام. یکی از این تصمیم‌ها رفتنم به مدرسه‌ی تیزهوشان مشهد بود. تیزهوشان (حداقل شعبه‌ی مشهد) رشته‌ی انسانی ندارد. جوی هم در بین دانش‌آموزها احتمالاً به واسطه‌ی فشار خانواده٬ مسئولین مدرسه و جامعه وجود دارد که همه را به زور می‌فرستد دانشگاه. به یک مسیر. همه حتماً باید در درس بهترین بشوند. هیچکس ورزشکار نمی‌شود٬ یعنی جرأت ندارد که بشود٬ یا پلیس یا هنرمند یا طلبه. همه حتماً باید دکتر و مهندس بشوند. همه باید یک مسیر را انتخاب کنند. اما یک مسیر نمی‌تواند به موفقیت همه منجر شود چون هرکس استعدادهایی دارد متفاوت از دیگران. پس یک مسیر برای بعضی‌ها بهشت را نشان می‌دهد و برای بعضی‌ها ناکجاآباد.